عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا در عید غدیرو سرما خوردگی

1393/7/23 17:28
نویسنده : مامان عليرضا
3,037 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر گلم و دوستای نازنینم.Hello

چهارشنبه بعد از ظهر برگشتیم تهران و شما کل مسیر و خوابیده بودی و من حتی نتونستم یه لحظه پاهام رو تکون بدم و وقتی جلوی در خونه از ماشین پیاده شدم انگار که اصلا پا نداشتم و به سختی حرکت میکردم.ساعت نزدیکای 1 بود که خوابیدی و من دیگه چیزی ازم نمونده بود و لحظه های آخری که داشتی شیر میخوردی تقریبا بیهوش بودم و ساعت 2 از خواب بیدار شدم و دیدم سر و ته خوابیدی و جات رو درست کردم و دیگه خوابم نبرد تا ساعت 4 که دوباره تایم شیرت بود و میتونم بگم که یکی از وحشتناک ترین لحظاتم رو گذروندم.

پنجشنبه یه سر رفتیم خونه بابا ممد و جمعه رفتیم خونه ی مامان رباب و از اون طرف ما اومدیم خونه مامان راضی و بابا هم رفت خونه تا فردا با عمو رضا بره شمال.

همون شب بود که من احساس کردم یه کمی پیشونیت داغه ولی گفتم شاید به خاطر اینه که آستین بلند تنت کردم و گرمت شده پتو رو از روت برداشتم و ساعت 4 صبح بود که دیدم نه انگار ربطی به گرما نداره و تب داری.دماسنج رو که گذاشتم تبت 38 بود و مامان راضی رو صدا کردم و پاشویت کردیم و تبت کمی اومد پایین.

صبح حالت خوب بود و فقط یه کم بیحال بودی گفتم احتمالا تب دیشب برای دندونت بوده و دیگه اینبار میخواد در بیادشاکینزدیکای ظهر بودم که هم بی حال تر شدی هم دوباره تب کردی و زنگ زدم به بابا حبیب تا زودتر بیاد و ببریمت پیش دکترت.ساعت 6 دکترت اومد و بردیمت و فهمیدم که شروع یه سرما خوردگیه و احتمالا حالا حالا ها درگیریم.(خونه ی مامان رباب ورجه وورجه زیاد کردی و خیلی عرق کردی و مدام هم میرفتی تو راهرو تا بری بالا پیش بابایی ها.فکر کنم برای همین سرما خوردی)

داروهایی که برات تجویز کرد(آموکسی سیلین-سیتریزین و شیاف استامینوفن )بود که چون موقع ویزیت تبت 38 بود گفت هر 8 ساعت برات شیاف استفاده کنم ولی اگه بالاتر رفت هر 6 ساعت که همون شب تبت به 40 درجه رسید و من مجبور شدم کمتر از 5 ساعت 2 تا برات استفاده کنم و تا 4 صبح پاشویت کنم.

دو روزی رو به همین منوال داشتیم تا روز دوشنبه که هم عید غدیر بود و هم قرار بود بریم خونه ی خاله مرضی ناهار برای ولیمه ی عمو ناصر.همش خدا خدا میکردم که حالت بهتر بشه تا اونجا اذیتم نکنی.

از صبح مهمون داشتیم.البته همه میرفتن پایین خونه ی مامانبزرگ ولی ما هم باید میرفتیم.ساعت 11 بابا ممدینا اومدن خونمون و بعد از رفتنشون حاضر شدیم و رفتیم خونه خاله.از دیدن نازنین زهرا و علی خیلی خوشحال شدی و کلی باهاشون بازی کردی ولی باید همش دنبالت بودم که خرابکاری نکنی.(اینم اضافه کنم که به شدت بد اخلاق شدی و همش داری گریه میکنی و بهانه میگیری.طوری که واقعا کم میارم و گاهی اوقات نمیدونم باید چه رفتاری باهات داشته باشم.میدونم به خاطر دندونات داری خیلی اذیت میشی و همه میگن به همین خاطر هست ولی خداییش دیگه دارم قاط میزنم)خلاصه که مهمونی خوبی بود و خیلی بهمون خوش گذشت و اومدیم خونه هم شما تا 9 شب خواب بودی به زور بیدارت کردم تا شب بذاری بخوابیم.ولی تا ساعت 2 همش جیغ و داد کردی و گریه کردی و به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی.هی میگفتی آآآپپد بعد از کلی تلاش فهمیدیم که آیپد خاله رو میخوای وقتی هم بهت دادیم هم گریه میکردی.خاله زهرا هم طفلک فردا مدرسه داشت و کم مونده بود گریه کنه(به خاطر تب شما دو شب رو نخوابیده بود)خلاصه با هر مکافاتی بود با مامان راضی خوابوندیمت و من تا اومدم بخوابم دیدم دوباره تب داری و تا نزدیکای 5 صبح داشتم پاشویت میکردم.

صبح که از خواب پاشدی حالت خیلی بهتر بود.یه کم باهم بازی کردیم و ولی من دیگه تاب و توان نداشتم.این چند روزه به زور روی همدیگه 8 ساعت خوابیده بودم و سر درد بدی داشتم و هنوز هم دارم.تقریبا دائم ال سردرد شدم.

دیشب بعد از این همه مدت بهتر خوابیدی یعنی ساعت 11 خواب بودی.ولی صبح ساعت 6 با گریه از خواب بیدار شدی.من داشتم آب میخوردم.سریع اومدم بخوابونمت که دیدم بعله رانی دیشب و آبهای زیادی که خوردی کار خودش رو کرد و یه بارون اساسی تو جات اومده و پوشک بخت برگشتت دیگه یارای نگه داریشون رو نداشته و بخشی رو به خودمون پس داده بود.(دیشب یه رانی کامل و یه لیوان چایی نبات و یه لیوان آب خورده بودی قبل از خواب)بازم تشنت بود و یه نصفه لیوان دیگه آب خوردی.انقدر سر و صدا و جیغو داد کردی که خاله زهرا و مامان راضی رو هم بیدار کردی.خاله کمکم کرد و لباسات رو عوض کردیم و شستیمت و مامان راضی هم پتوی زیرمون رو برداشت که بشوره( به مامان راضی گفته بودم که تشک جوابگوی منو علیرضا نیست و من جایی برای خواب ندارم.یه پتو رو کامل باز کرده بود و زیرمون انداخت که خیلی از این بابت خوشحال بودم.وگرنه باید تشکمون رو مینداخت دور)خاله که بعد از کمک بیهوش شد و مامان راضی رو هم با زور فرستادم تا بخوابه و دوباره علی موند و حوضش.نیم ساعت فیلم دیدیم و نیم ساعت بازی کردیم و نیم ساعت من بازی کردم و شما در حین شیر خوردن تماشا کردی تا ساعت 8:23 دقیقه بالاخره خوابت برد و منم یه لقمه از تخم مرغت خوردم و خوابیدم(مامان راضی که از اتاق اومده بود بیرون پریدی بغلش و بردیش سمت یخچال به تخم مرغ اشاره کردی و گفتی mor.این شد که ساعت 7 صبح برات نیمرو درست کردیم ولی دریغ از یه قاشق که بذاری توی دهنت

امروز ساعت 4 بعد از ظهر دیدم که بالاخره بعد از یک ماه و اندی رنج و عذاب دندون آسیای اول سمت راست پایین تیزیش با دست احساس شد و یه مقدار اعصابم راحت شد.

الانم خواب تشریف داری و از صبح جز یه پیاله سوپ چیزی نخوردی.

بریم ادامه مطلب عکساتم ببین تا بیدار نشدی منم یه کم استراحت کنم

 

محصولات حیاط شمال:

خربزه کوچولو که کلی باهاش سرگرم بودی و باهاش بازی میکردی

توی یه بخشی از دیوار گنجشک لونه کرده بود و 6 تا تخم گذاشته بود.البته فکر کنم تخم ها خراب شدن و دیگه جوجه نمیشنغمگین

اینم یه آبگیر کوچولو بود که جلوی در از بارون های پیاپی درست شده بود توش قورباغه اومده بود.البته تو عکس قورباغه توش نیست:

یه شب رستواران گیلانه رفتیم و تا تونستی آتیش سوزوندی و نوشابه خوردی:

بعد از شام تو خونه:

پسر شیطون تو حیاط خونمون:

شیطنتهای خونه ی مامان راضی و مامانبزرگ و پسر عصبانی مامان.البته به جز دو تا عکس پایین:

اینم پسر مریض مامان شب اول با 39/5 درجه تب:

از خواب بیدار شدی و رفتی تو حموم تا من بیام بشورمت.استراحتم نشد بکنم ولی همین که تو خوبی و داری با خوشحالی آب بازی میکنی و صدای خنده هات میاد برام بسه.

راستی فردا صبح دوباره با بابا ممد و مامانی محبوبه میریم شمال پیش بابا و احتمالا دو هفته ای هم اونجا هستیم.

دوست دارم نفس مامان.

پسندها (6)

نظرات (12)

مریم مامان آیدین
23 مهر 93 18:23
الهـــــــــــــــی الهام جونم چقدر ناراحت شدم دوستم میدونم چقدر سخته و اذیت میشی...ایشالا گل پسری زود خوب میشه و این دندون ها هم زود در میاد و راحت میشه به نظر من جشن دندونی رو با اولین دندون نباید گرفت با بیستمین دندون باید شادی کرد که آخیییییییییییییش تموم شدو بچه راحت شد این روزا میگذره خانومی...باور کن تو ماشین خوابیدن و دندون رو که میگفتی همش یاد خودم افتادم علیرضا جون مولتی ویتامین میخوره الهامی؟؟؟؟اگه آره که خیلی خوبه و اگه نه حتما به دکترش بگو یه دونه براش تجویز کنه...من هم سال اول که ایدین مولتی نمیخورد خیلی مریض داری کردم تا فهمیدم چقدر مهمه این قضیه چه هندوانه و خربزه خوشگل و نازیچرا اون تخمای گنجشک جوجه نشن؟ قربون این پسر ناز برم که با مریضی هم خوش خنده و شیرینه الهی همیشه بخنده که دل مامانش هم خوش باشه...خسته نباشی عزیزم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مریم جونم.ممنونم از ابراز همدردیت منم کاملا با حرفت موافقم به خدا از بس این بچه سر دندوناش اذیتم کرده حسابی کلافه شدم همینا دلگرمم میکنه دوستم.وقتی میام وبلاگ شما یا بقیه دوستام که بچه هاشون از علیرضا بزرگترن و جمله هاتونو که مبنی بر بزرگ شدن بچه هاست میبینم انرژی میگیرم و از این روزا سعی میکنم لذت ببرم.(البته لذت با اعمال شاقه) آره مریم جون از یکسالگی بهش میدم.اول کیندرز گرفتم.یه شیشه که دادم دکترش سندروس و کلسی کر رو براش تجویز کرد.اگه اینا رو نمیخورد که گمونم الان دیگه جز یه خط باریک چیزی ازش نمونده بود(وقتی مریض میشه هیچی نمیخوره) هندونه خودش در اومده بود ولی خربزه رو خودمون کاشتیم.همسری گفت خیلی وقته تخمای پرنده اونا بوده و من تازه دیدمشون.احتمالا از سرما یخ زدن چون هیچ وقت ندیده که پرنده ای بالای سرشون باشه ممنونم مریم جونم از دعای قشنگت.الهی همه ی بچه ها همیشه خنده رو باشن ببوس پر نازنینت رو
میترا
23 مهر 93 20:42
.....♥#############♥ ...♥###############♥ ..♥#################♥..................♥###♥ ..♥##################♥..........♥#########♥ ....♥#################♥......♥#############♥ .......♥################♥..♥###############♥ .........♥################♥################♥ ...........♥###############################♥ ..............♥############################♥ ................♥#########################♥ ..................♥######################♥ ....................♥###################♥ ......................♥#################♥ ........................♥##############♥ ...........................♥###########♥ .............................♥#########♥ ...............................♥#######♥ .................................♥#####♥ ...................................♥###♥ .....................................♥#♥ .......................................♥ .......................................♥ .....................................♥ ...................................♥ .................................♥ ..............................♥ ............................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥ ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥ ..........♥ .........♥
الهه مامان مبین
24 مهر 93 10:19
سلام عزیز دلم ، دوست خوبم . اول از همه عیدتون مبارک ( با تاخیر ) بعدش نگران حال علیرضای خوشگلم هستم . ایشالا که حالش بهتر بشه . دیروز به مریم مامان آیدین میگفتم که از تغییر فصل خیلی بدم میاد چون با خودش مریضی میاره البته دندونای پسرم بی دلیل نیست توی این مریضی ... الهی بگردم . ولی الهام جون چقدر خوبه که آب میوه و آب زیاد میخوره . دکتر مبینم همیشه میگه که توی مریضی بچه ها آب و آبمیوه خیلی مهمه ... امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه که هم خودش راحت بشه و هم خودت یه استراحت اساسی بکنی . هر چند که میدونم ما مامانها استراحت نداریم . ایشالا جون همه بچه های دنیا سلامت باشه و هیچوقت مریض نشند ...
مامان عليرضا
پاسخ
سلام الهه جونم.ممنونم. خدا رو شکر حالش بهتره و دیگه از تب خبری نیست.منم باهات موافقم آدم نمیدونه چی باید تن خودش کنه چه برسه به بچه ها که زبونم ندارن. این دندونای علیرضا حسابی اذیتم کرد.گمونم تا دندوناش کامل بشه پیر بشم از غصه درداش آره خدا رو شکر آب زیاد میخوره.مخصوصا اگه با نی بهش بدی.آبمیوه هم حتما هر روز بهش میدم حتی آبمیوه های آماده که خیلیا میگن خوب نیست ولی به نظر من خوردنش مخصوصا تو این فصل لازمه.البته بیشتر خودم براش میگیرم ممنونم دوستم.استراحت نداریم رو خوب اومدی آمین برای دعای پر مهرت ببوس پسر گلمون رو
الهام مامان علیرضا
24 مهر 93 16:05
سلام الهام جون خدا قوت عزیزم چه تب دردناک و طولانی ای. خیلی سخته درک می کنم آدم دلش میخواد خار تو چشمش بره ولی تو پای بچه اش نره خصوصا تا قبل دو سالگی حیلی از این موارد هست! با مریم جون موافقم. به نظرم بهش مولتی ویتامین بده تا مقاومت بدنش بالا بره. منم از وقتی به علیرضا میدم خیلی بهتر شده مخصوصا که مهد هم میره! عکس های شمالت و عشقه روحم تازه شد خواهریاد ولایتمون افتادم قسمت نمیشه یه شمال بریم لااقل خصوصا تو این پاییز سخت و خشک شمال خیلی می چسبه خوش باشی همیشه عزیزم ایشالا که هیچوقت عکس تب کردنت و نبینم خاله
مامان عليرضا
پاسخ
سلام الهام جان.زنده باشی. خیلی روزای سختی بود ولی خدا رو شکر تموم شد. مولتی بهش میدم و خدا رو شکر با دختر عمش که مقایسش میکنم گوش شیطون کر علیرضا اصلا مریض نمیشه و اینو مدیون مولتی ویتامینشم. ایشالا قسمت بشه و شما هم بیاید واقعا هوا عالیه.جاتون خالی دوستم ممنون عزیزم. ایشالا که هیچ بچه ای مریض نشه و تب نکنه
اقازاده
26 مهر 93 7:25
سلام ماشالله به این گل پسر منم سر دندون در آوردن علیرضا اذیت شدم خودش که دیگه جا خود راستی علیرضای من هنوز درستی حرفی نمیزنه اقازاده شما تو حرف زدن چطوره?
مامان عليرضا
پاسخ
سلام ممنونم.خیلی به قول مامان بزرگم سخت دندونه دیگه حسابی بریدم. علیرضای من دست و پا شکسته سخنرانی زیاد میکنه.تقریبا عین طوطی بیشتر کلماتمون رو میگه ولی کلماتی رو که معنیش رو بدونه و بگه نسبتا محدوده.البته با دکترش که صحبت کردم گفت نسبت به سنش جلوتره ولی من چون خودم خیلی زود به حرف زدن افتادم و همه اینو برام تعریف میکنن توقعم از علیرضا زیاده ایشالا که همه ی بچه ها درست صحبت کردن رو یاد بگیرن به این نتیجه رسیدم که زود حرف زدن مهم نیست و جمله ی بالا رو بیشتر برای تعریف از خودم به کار بردم ببوس آقا زاده رو
خاله سانی
26 مهر 93 19:19
ای جووونم عزیز دلم چرا دوباره مریض شدی شمااااا؟؟امیدوارم هرچه زودتر خوب خوب بشی و دیگه مریض نشی عزیزم خداروشکر که دندونت هم درومد و یه کم راحتتر شدی مبارک باشه عزیزم چه عکسای خوشگلی هم گرفتین ازین وروجک فقط عکس تب کردنش ناراحت کنندس ایشا.. همیشه سالم و سرحال باشی عزیزم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام سانی جون ممنونم از این همه محبت و لطفت
مامان حدیثه سادات
30 مهر 93 1:30
سلام مامان فداکار واااااااای چه روزایی من کاملا درکت میکنم من خیلی این روزا رو کشیدم. ولی همش تنها. هیشکی در کنارم نبوده که بهم کمک کنه. خیلی ناراحت شدم بابت مریضی گل پسر ان شاالله تا الان حسابی سرحال شده. دندون نو هم مبارک قربونش بره خاله. وای چه محصولاتی داشتی شمال. ماشاالله ما هم پست جدید داریما
مامان عليرضا
پاسخ
سلام دوستم.نمیدونم بگم ار اینکه همه مثل من این روزهای سخت رو داشتن خوشحالم یا نه ولی از اینکه میبینم اینا فقط مختص من نیست در اوج بی انصافی انرژی میگیرم و روحیم بالاتر میره و کمتر سختی میکشم زنده باشی عزیزم.بله خدا رو شکر الان دیگه خوبه خوب شده. همین الان میام پیشتون
مامان حدیثه سادات
30 مهر 93 1:32
خصوصی داری گلم
مامان آنیسا
3 آبان 93 15:39
بلا دوره عزیزم
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون
الهام مامان سلنا
3 آبان 93 15:58
الهی عزیز خاله خیلی ناراحت شدم گلم انشاالله هیچ وقت مریض نشی
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان آني
3 آبان 93 17:57
سلام با كمي تاخير عيدتون مبارك از اين تغيير فصل و مريضي نگو كه آرام هم دچار شده بود و اين داستان دندون در آوردن هم روش فداي اين فسقليهاي ناز و قوي خدا حفظشون كنه چه محصولاتي خدا بركت بده هميشه سالم و سلامت باشيد
مامان عليرضا
پاسخ
سلام آنی جونم.ممنون انقدر این چند وقته مریض داری کردم دیگه خسته شدم.بس که پشت سر هم بودایشالا آرام جونمم بهتر بشه این طور که معلومه این دوتا با هم دارن کل میندازن دقت کنی این چند وقته ی اخیر همه ی بیماری هاشون مثل هم و به فاصله ی یکی دو هفته از هم بوده.اول علیرضا و بعدم آرام جون زنده باشی عزیزم ببوس دختر نازت رو
مامانی
9 آبان 93 20:53
سلاااااام خوبیییییییین واااای امیدوارم که همیشه سالم و سرحال باشین خیییییلی نانازیه این گل پسر عکسای خوشکلی هم میگیرین خدا حفظ کنه برا پدر و مادرش
مامان عليرضا
پاسخ
سلام ممنون خاله ی مهربون. چشماتون ناز میبینن.خدا پسر شما رو براتون حفظ کنه