عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

آنچه که نباید میشد+پنجمین سالگرد عقد مامان و بابا

1393/8/23 17:12
نویسنده : مامان عليرضا
2,228 بازدید
اشتراک گذاری

سلام وجود مامان و خاله های مهربون و دوست داشتنی.

این روزها ما فقط آخر هفته دسترسی به لب تابمون داریم و بابا برای کارهای درسیش با خودش میبره شمال و ما از طریق گوشی با دوستامون در ارتباطیم.پس همین جا از همه عذر خواهی میکنم اگه دیر بهتون سر میزنم یا نظر نمیگذارم چون اکثر اوقات کد امنیتی تایید نظرم رو که برای دوستان میذارم نشون نمیده و متاسفانه نمیتونم نظر بدمخجالت

اما این هفته چه خبر بود:

توی پست قبل فراموش کردم که بنویسم کمی آبریزش بینی داشتی و من طبق گفته های قبلی دکترت بهت سیتریزین و سرما خوردگی دادم.

بابا محسن سرما خورد و شما بیشتر در معرض سرما خوردگی قرار گرفتی.

اما بعد از رفتن بابا محسن که من حس کردم سرما خوردگی در کار نیست درست یکشنبه نیمه شب تب کردی و چون این چند وقته بیش از حد شبا شیر میخوری بهم اجازه نمیدادی که نه مامان راضی رو صدا کنم نه حتی یه دستمال و آب بیارم که پاشویت کنم و این در حالی بود که داشتی تو تب میسوختی و تحت هیچ شرایطی هم منو رها نمیکردی.(تقریبا دو ماهه که شیر خوردنت غیر قابل تصور شده که در یک شمارش 24 ساعته 43 دفعه شیر خوردی و هر بار حداقل 10 دقیقه یعنی من تقریبا کل طول روز مشغول شیر دهی هستم مگر اینکه خواب باشی و این باعث شده که غذا خوردنت به یک وعده در روز برسهشكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<واقعا نمیدونم باید باهات چی کار کنم)

از بحث دور نشیم:یهو دستم خورد به سرامیکای اتاق و دیدم که خنکه و دستم رو میذاشتم روی سرامیک و وقتی خنک میشد میذاشتم روی پیشونیت.خیلی بی اثرنبود ولی اصلا کافی نبود.دیگه میخواستم که تو رو بغل کنم و همون جوری که داری شیر میخوری برم مامان راضی رو صدا کنم که خودش از اتاق اومد بیرون و یه کمی که شیر خوردی تبت اومد پایین تر مامان راضی گفت که تب نداری و پاشویتم نکردیم.یه دفعه از خواب بیدار شدی تا 7 صبح هم بیدار بودی.با زور خوابوندمت و خودمم تا 10 خوابیدم.بعد که دیدم بهتری دکتر بردنت رو موکول کردم به بعد از ظهر تا بابا حبیب بیاد و با هم ببریمت.

حال و هوات خوب بود تا عصری.عصر که بابا حبیب اومد دیدیم که اونم سرما خورده.بردیمت دکتر و گفت که سرما خوردگیه چون سرفه نمیکردی سیتریزین و شربت کوآموکسی کولاو برات تجویز کرد.

همه چیز نرمال بود تا اینکه فرداش من هم گلو درد گرفتم به جمع شما و بابا حبیب پیوستم.بابا محسن هم در شمال نوع سرماخوردگیش رو با عمو رضا عوض کرده بود(جفتشون سرما خورده بودن که رفته بودن شمال ولی انتهای راه سرماخوردگی که دوباره از هم گرفتن)

روز چهارشنبه مامان راضی هم به جمع ما سرما خورده ها پیوست و فقط خاله زهرا از این بیماری جان سالم به در برد و خدا رو شکر از ما نگرفت.البته همگان دعا کنید که نگیره چون همین امشب ما مجدد راهی خونشون هستیم این در حالیه که من از شدت گلو درد گلوم رو با روسری بستم و اسباب خنده ی بابا رو فراهم کردم و شما هم از صبح همزمان با من تک سرفه میزنیو این جای سوال رو برای منو بابا گذاشته که آیا واقعا سرما خوردگیت بدتر شده یا داری از من تقلید میکنیسوال

وبدین گونه بود که جمع کثیری از محیا جونی سرماخوردگی را گرفتن و در بین اقوامشون پخش کردن.در این بین روشنا جونی و خانوادش هم بی نصیب نموندن و از سایر اقوام خبری در دسترس نیست.

با دکترت که صحبت کردم گفت شیر دهی رو باید به روزی سه بار برسونم واگه جواب نداد و باز هم مصر بودی از شیر بگیرمت.چون بعد از اون اسهال دو هفته ای کذایی بدنت خیلی ضعیف شده و یروس های جدید هم که زیاد شدن و بچه ها طعمه ی اصلی این ویروس ها هستند و باید خیلی بیشتر از قبل مواظبت باشیم.

برای دیدن عکسامون قبول زحمت کرده و تشریف بیارید ادامه ی مطلب

این روزها دومینو باز شدی و خیلی علاقه پیدا کردی که ما بچینیم و شما ضربه بزنی و حتما در انتها باید یه توپ باشه که حرکت توپ رو ببینی و ذوق کنی:

جمعه شب قبل از اینکه بریم خونه مامان راضی رفتیم خونه خاله آسیه اینا و شما به محض ورود مشغول پذیرایی از خودت شدی:

شیطونیهات به محض تعویض لباس و پذیرایی که از خودت داشتی شروع شد:

اینم محبت های خاله آسیه ای که دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و مشغول شد و وقتی دید خوشت اومده و میخندی اونم بیشتر خوشش اومد و کلا با هم حال کردید:

خونه ی خاله مرضی و گذاشتن کلاه علی روی سرت:

خونه ی عمه فخری و بازی با روروئک آریا:

اینم دوقولوها در خواب:

نقاشی های این روزهای شما که بیشتر به کشیدن دست و پا ختم میشه و با غافل شدن لحظه ای با این صحنه رو به رو میشیم:

پیکاسو در حال کشیدن دست مامان راضی:

از دیگر آگهی های مورد علاقت که با ذوقی پنهان همیشه نگاهش میکنی:

اینجا هم در حال التماسی که بهت شیر بدم و هر چه در چنته داری رو میکنی تا دلبری کنی:

خودتو الکی به خواب میزدی و میگفتی لالا و به بالش کناریت اشاره میکردی که بخوابم کنارت و بهت شیر بدم تا بخوابی:

اینم پسری که توی خواب اصلا عادت به غلطیدن نداره و سرش از بالشش جدا نمیشه:

اینجا هم خواب بعد از دکتر رو داریم میبینیم:

کار خیلی خطرناکی که تازگیا خیلی انجام میدی:

تا برسی به اینجا:

تلفنی با الهه حرف میزدی و تحت هیچ شرایطی گوشی رو بهمون نمیدادی و فرار میکردی.اینجا هم الهه در بغلت داری در میری:

اینجا هم داری خودتو برام لوس میکنی که دعوات نکنم که از پشت تلویزیون بیای کنار و بتونی خرابکاری کنی:

بازی با آریا:

اینجا هم ده دقیقه ای مشغول اختلاط با خودت بودی و هر از گاهی صداهایی با دهنت در میاوردی و آب دهنت رو میپاشیدی روی صورتت و ذوق میکردیگیج

واما بخش دوم عنوانمون که پنجمین سالگرد عقد منو بابا محسن بود که بابا حسابی سورپرایزم کرد و با اینکه این هفته چهارشنبه هم کلاس داشت اومده بود تا پیش هم باشیم(21 آبان):

اینم شما خوشگل پسر که تا ساعتها بعدش هنوز میخواستی شمع روشن کنی و فوت کنی:

و اما آخرین عکسمون که مبنی بر لب تاب باز شدن شماست و اینجا هم در حال حمل کیف سنگین لب تابی و از شما اصرار از من هم انکار.و به خاطر سلامتی چشمای خوشگلت این بخش از بازی هات رو به حداقل رسوندیم:

در حال حاضر خوابی و بعد از بیدار شدنت میریم خونه ی بابا ممد و بعد از اونجا هم خونه ی مامان راضی و تا آخر هفته ی بعد بای بای

نفس من امروز 1 سال و 5 ماهه شدیبغل

پسندها (12)

نظرات (18)

مامان زهره
23 آبان 93 19:55
ای واااااای مامانی اعصابم خورد شد خیلی ناراحت شدم پارمیس من به محض تمومی اسهالش سرما خورد نمیدونید چه سرفه هایی میزنه جگرم میسوزه زیاد سرفه نمیزنه اما حسابی صدا دارن اصلا یه وضعیتیه نگفتنی منکه تحمل شنیدن مریضیه هیچ بچه ای رو ندارم ای خدای مهربون پارمیس و علیرضا زود تر خوب بشن لطفففففففففا من دیگه مردم از غصه
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون زهره جون از همدرديت،عليرضا هم بعد از إسهالش يه سرماخوردگي كوچيك خورد و هنوز خوب نشده يه سرماي ديگه.الانم كه هم به خاطر چرك خشك كن هم دندوناش دوباره إسهال شده و روزگار ندارم منم همينطورايشالا كه همه ي بچه هاي مريض خوب بشن و بچه هاي ما هم يكي از اونا باشن ايشالا سايت بالا سر پارميس جون باشه و هميشه شاد باشيد
مامان زهره
23 آبان 93 19:57
ضمنا ببخشید فراموش کردم سالگرد عقدتون مبارک ایشاله یه عمر با سلامتی کنار هم زندگی کنید
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون عزيزم
اعظم مامانه زهرا
24 آبان 93 12:17
عزیزه خاله چقدر شیطون شدی....
مامان عليرضا
پاسخ
خيلي خاله جون
مریم مامان آیدین
24 آبان 93 16:13
سلام عزیزم.....الهام جونم پنجمین سالگرد عقدتون مبارک دوستم امیدوارم صدمیشو علیرضا جووونم اینجا ثبت کنه خانومی عنوان پستت خیییلی منو ترسوند....باور کن با هول و ولا خوندمش....خیلی ناراحت شدم که پسری و البته خودت و خانواده مریض شدین ایشالا زود خوب بشین دوستم قربون جوجو برم که انثدر شیر میخوره...باید خیییییییییییلی سخت باشه....1 ماه دیگه 18 ماهه میشه و دیکه برای از شیر گرفتنش محدودیت هم نداری...من هم آیدینو از 18 ماهگی دکترش گفت از شیر بگیر و 20 ماهگی گرفتم....باور کن هردو راااااحت میشین...هم اون خوابش سبک میشه و به غذا میفته و هم خودت دست و بالت باز تر میشه و نگران چی بخورم و نخورم نیستی یعنی من عاااااشق اون دومینو بازیش شدم...وروجک من خاله جون هم خیییلی بامزه گازش میگیره...خوب خوردنیه عسل خاااان این علیرضاست یا ژانگولر.....قربون انعطافت برم مــــــــــــــــــــــــــــن خیییلی ببوسش دوستم....راستی تو حرم آقا بارها یادت کردم و اسمتونو بردم....خیلی تو نظرم اومدی
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مريم جونم،اول زيارت قبول و بعد هم ممنون بابت تبريك و دعاي سرشار از لطف و مهربونيت شرمنده كه ترسوندمت ولي عنواني بهتر پيدا نكردم كه به خواهر شوهرم در صورت ورود به اين مكان بر نخوره نظر دكترش هم همين بود اگه كمتر نشه شير خوردنش منم بعد از واكسنش عمليات رو آغاز ميكنمخوابم خيلي بهم ريختس و به خاطر همين اغلب بي حوصله شدم،به خاطر اضافه وزن منم كه قبلا ناله هامو زدم اميدوارم شير خوردنش كمتر بشه كه حداقل تا ٢٢ماهكي ازش دريغ نكنم،دست به عذاب وجدانمم خيلي خوبه آخه به بازي هاي سختي علاقه داره مخصوصا جمع كردنشون.خونه ي ما رو تصور كن وقتي توپاش و خونه سأزي هاش وأين دومينوهاش وسط باشه و يه دفعه نا غافل هممون هم بياد أمان از اين خاله آسيه و بازي هايي كه با عليرضا ميكنه ژانگولر،اسپايدر من،يا به قول خالش ايلجيما،شما هر جور دوست داري صداش كن.من كه بهش ميگم ورووجك لطف داري عزيزم،ممنون شما هم آيدين جون رو ببوس خيلي ممنون كه به ياد منم بودي دوستم، اين روزا همش هواي حرم رو دارمبازم ممنون
مامان دانیال&ویانا
25 آبان 93 12:37
سلام به عزیزای دلم مامانی و علیرضای خوشگلم به خدا من شرمنده این همه لطف شمام و به شدت خجلم از اینکه اینقدر دیر به دیر بهتون سر میزنم وای خواهر ایشالا مریضی از شما و خانوادتون دور باشه آخه چی شد یهویی همه مریض شدید الهی واسه علیرضا جونم بمیرم چرا بچمون اینقدر تب کرده احتمالا سرماخوردگیش با دندون دی آوردنش یکی شده مثل حالی که الان ویانا داره روی ماه خودت و علیرضا جونم رو میبوسم مواظب خودتون باشین ایشالا سر فرصت میام و پست های قبل رو میخونم الان ویانا در حال گریه است بووووووووووووووووووووووووووووووس راستی اسال و 5ماهگیت هم مبارک عشقممممممممممم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام محبوبه جونم. اين چه حرفيه عزيزم كاملا دركت ميكنم مريضي ويروسي همينه ديگه خواهر يه دفعه همرو از پا در مياره خدا نكنه عزيزم.دقيقا همين طوريه كه ميگي ديشب دندون دوازدهمش سر زد بالاخره.جونم و در آوردبميرم براي ويانا جوني ايشالا اونم زودتر خوب بشه منم هر سه تاتونو مي بوسم عزيز دلم ممنون خاله جون
مامان دانیال&ویانا
25 آبان 93 12:39
راستی عزیزم پنجمین سالگرد عقدتون مبارک ایشالا به پای هم پیر بشین در کنار علیرضای گلم و بقیه نی نی های نیومدتوندست بابایی مهربون هم درد نکنه خدا حفظش کنه
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون محبوبه ي عزيزم خدا همه ي بابا هاي مهربون دنيا رو حفظ كنه ببوس كوچولوهاتو
مينا مامان اميرعلي
27 آبان 93 12:27
اي جان............... چي كشيدين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اره اين ويروس سرماخوردگي خيلي زياد شده اميرعلي هم گرفته بود ايشالله همتون بهتر ميشين
مامان عليرضا
پاسخ
بله متاسفانه هر روز یه ویروس جدید پیدا میشه که علایمش با اون یکی یه کوچولو فرق داره و برای همین بچه ها خیلی در خطر این ویروس ها هستند. ممنون بابت دعات مهربونم
الهام
27 آبان 93 17:19
سلام الهام جون حالِ شما و علیرضا جون بهتر شده؟ نگرانتون شدم شما امسال چقدر گرفتار سرماخوردگی بودید ایشالا که بلا و بیماری همیشه ازتون دور باشه اونم از نوع خانوادگیش راستش وب شما تو لیست به روز شده های من نیومده تا امروز که دیدم نوشته چهار روز پیش به روز شده! و من در بی خبری سالگرد ازدواجتون و تبریک میگم و براتون سال های سال خوشبختی آرزو می کنم هیچی به اندازه یه سورپرایز نمی تونه روز سالگرد ازدواج و برای آدمی شیرین کنه
مامان عليرضا
پاسخ
سلام الهام عزیزم.ممنون خدا رو شکر دیگه خوب شدیم بله متاسفانه به خاطر بیرون روی وحشتناکی که علیرضا گرفت بدنش خیلی ضعیف شده و چیزی هم که زیاد شده ویروس و متاسفانه علیرضا هم از بغل همشون رد میشه و میگیره ممنون عزیزم. گاهی برای خود منم از این اتفاقات میفته و میبینم که وب دوستان چند روزی هست که بروز رسانی شده و من بی خبرم.برای همین اکثر اوقات وقتی به وبلاگاشون سر میزنم روی آخرین عنوان نمیرم و مستقیم میرم تو وبلاگ ببینم چه خبره گاهی اوقات پیش میاد که چند پست گذاشته شده و من اتفاقی رفتم و مطالب دوستان خبر نداده ممنون دوست خوبم.بله کاملا موافقم.راستش چون سالگرد عقدمون بود تقع نداشتم اصلا ولی خوب دیگه همسری حسابی شرمندمون کرد ببوس علیرضا جون رو
الهه مامان مبین
27 آبان 93 18:35
سلام دوست خوبم . ایشاا.. که حالتون بهتر شده باشه . ما هم مریض بودیم و امان از این سرما و امان از این زمستون . امیدوارم هیچ بچه ای توی دنیا مریض نباشه . سالگرد عقدتون رو هم تبریک میگ گلم . امیدوارم سالیان سال در کنار هم با خوشی زندگی کنید دوست ماهم . عکسای علیرضا جونم هم مثل همیشه عالییییییییییییییییییییییییی
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیز دلم.ممنون عزیزم خدا رو شکر بهتریم ای بابا.بلا دور باشه.ایشالا شما هم بهتر بشیدواقعا اممممممممممممممممممان از این سرما و سرما خوردگی های بعدش ممنون الهه جون بابت تبریک و دعای قشنگت نظر لطف شما خاله ی مهربونهببوس مبین جونمون رو
نسترن
27 آبان 93 21:13
خوشحال میشم بهم رمز بدی ممنون
مامان عليرضا
پاسخ
عزیزم با عرض پوزش با اینکه مطالب رمز دارم چیز خاصی نیست ولی رمز فقط به دوستانم میدم.بازم پوزش میخوام
ابجی سجا
29 آبان 93 16:41
میان هزاران دیروز و میلیونها فردا فقط یک امروز هست... امروزت شاد
مهزاد مامان عرفان
29 آبان 93 17:32
ماشالله عزيزم هزارماشالله . يعني عرفان هم ميخواد همچين اتيشي بسوزونه؟ ادم شيطوني بچه ها رو دوست داره و لذت ميبره اما از يه طرف ديگه ميترسم روي سرش بمونه و بعدا حرف گوش نكنه. شيرين زبونيشونو هم دوست دارم. عليرضا هم خيلي بچه شيرينيه. ماماني حتما براش اسفند دود كن.
مامان عليرضا
پاسخ
اگه برات خیر بخوام باید بگم که ایشالا عرفانی مثل علیرضا شیطون نشهچون همش دلشوره داره که مبادا اتفاقی براشون نیفته نظر لطفته عزیزم.ببوس عرفانی رو
مهتاب مامان اریا
29 آبان 93 23:34
سلام سلام صد تا سلام به الی که فرصت داره اپ کنه وبلاگ گل پسلمونوو راستی الی واقعاا چراا اینقدر علیرضا سرما میخوری ؟ میدونی چراا؟ چون تو اصلاا بچه لباس گرم نپوشونی بلههههه همینه که من میگم بگوو چشم افرین دختر خوب حالا بوس بیا بغلم ممنون که عکس گل پسر منو و برادر زاده های منو گذاشتی سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم کیک هم خوشمزه بود
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مهتاب جون.تو هم اگه نصفه شبا که آریا میخوابه بشینی پای وبلاگش فرصت داری ولی جنابعالی تشریفتون رو میبرید اینستاگرام و وایبر و .... فرصتت برای وبلاگ آریا کم میشه.من اولین کاری که بعد از خواب علیرضا میکنم اینه که بیام نی نی وبلاگ ای بابا کچل کردی مارو همین که این چند وقته کلاه گذاشتم سرش سرما خورده دیگه وگرنه علیرضا گرمایی هست و من هنوز تو خونه هر از گاهی مجبور میشم آستین کوتاه تنش کنم قربونت دختر عمه جون.تشکر لازم نیست به خدا.من دوست دارم عکسای آریا و دوقولوها رو بذارم و میذارم ممنون عزیزم.نوش جونتون ببوس فنر خان مارو
مامان زهره
29 آبان 93 23:46
خدارو هزار بارشکرکه خوب شدین خیلی خوشحال شدم
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون زهره جون
اقازاده
30 آبان 93 11:59
سلام انشالله که علیرضا خان بهتر شده باشن .من رمز ندارم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام ممنون عزیزم خدا رو شکر بهتره.براتون خصوصی فرستادم
خاله سانی
30 آبان 93 19:18
سلام عزیزم ببخشید که دیر بهتون سر زدم چند روزی حالم خوب نبود و نمیومدم.. ای داد بیداد پس کل فامیل رو مریض کردین..انشا.. که دیگه مریض نشید و همیشه سالم و سلامت باشین ای جونم قربون لوس شدنش ناازییییییی ای شیطون توام مثل بنیتا از میزا میری بالا اصلا نمیشه ازشون غافل شد که خطرناک شدن وای عاشق اون عکسش شدم که سرشو گذاشته رو میز تلویزیون خیلی خوردنی شده سالگرد عقدتون هم مبرک باشه انشا.. که 120 سال کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنین
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم.این چه حرفیه سانی جون.خوندم تو وبلاگتون که مریض شده بودی. بله متاسفانه از دختر عمش گرفت و به کل فامیل هدیه دادممنون عزیزم شیطون برای یه دقیقشه همش رو دسته های مبله و باید با زور بیاریمش پایین.فدای بنیتای گلم ممنونم عزیزم از دعای پر مهرت
مامان بهی
3 آذر 93 7:29
سلام سالگرد ازدواجتون مبارك عزيزم عليرضا بووووووووووس
مامان عليرضا
پاسخ
سلام ممنون عزیزم.
خاله
3 آذر 93 21:15
خيلييييييييييى عاشقتم عشقم ❤️❤️❤️❤️ قربون اون فرشتگيات 👼 فداى شمع فوت كرد نت خاله جونم 🎂 زود بيا بيش خاله دلم برات تنگ شده 😔😔😔
مامان عليرضا
پاسخ
سلام خاله جونم.دل منم برات تنگ شده جمعه میام پیشتون