شیطنت های علیرضا و جشن دندونی روشنا جونی
سلام همه ی زندگی مامان
دلم برای نوشتن برات تنگ میشه ولی هزار ماشالا انقدر شیطون شدی که وقت نمیکنم سرم رو بخارونم و به کارای خونه برسم چه برسه بخوام برات بنویسم.هر از گاهی توی دفتر خاطراتم برات یه چیزایی مینویسم ولی اینجا چون فقط باید توی تامی باشه که شما خوابی برام خیلی سخت شده.
انقدر ننوشتم و ذهنم درگیر شده که نمیدونم باید برات چی بنویسم.
بذار اول از این چند وقتت بگم که حسابی بلا شدی و دل میبری و شیطنت میکنی و هر روز بزرگتر شدنت و حساسیتت روی خیلی چیزها رو که بیشتر از قبل شده میبینم و قند توی دلم آب میشه و هر از گاهی به بابا میگم دستم درد نکنه عجب چیزی زاییدمولی طبق روال معمول که فوق تخصص در ضایع کردن احساسات آدما داری یه خرابکاری میکنی و بابا میگه آره دستت درد نکنه و قاه قاه به ریش من میخندهمنم سریع میگم از خودم راضیم دستم درد نکنه.
تعداد کلماتت خیلی زیاد شده و تقریبا متوجه اکثر حرفامون میشی و خواسته هات رو به هر طریقی شده بهمون میفهمونی.از مبل ها و میز وسط حال به راحتی بالا میری(البته هنوز تعدادی از مبل ها صندلی ها هست که نیاز به کمک داری ولی خونه ی خودمون و بابا ممد و مامان راضی بدون کمک بالا میری)
توی حرفا و کارهایی که میکنی یه ایول گفتنته که عاشقشم.دوتا دستت رو میبری بالا سرت و میگی اوول.ومنم هر جا باشم خودم و میرسونم و میچلونمت.امروز داشتم تقویم رو نگاه میکردم ببینم کلاسای بابا از کی شروع میشه که از دستم گرفتی و مشغول بازی شدی چند لحظه بعد دیدم گذاشتی جلوت و داری هی میگی اوول اوول منم دیدم سرت گرمه مشغول جمع و جور کردن خونه شدم که دیدم بابا صدام کرد و یه عکس توی تقویم نشونم داد.یه مرده دوتا دستاشو برده بود بالای سرش و خوشحالم بود.تو اونو که دیده بودی ایول گفتنت شروع شده بود.
کاری داشته باشی و متوجه نشیم دستمون رو میگیری و میبری و نشون میدی.این کار رو حداقل روزی صد بار با منو بابا انجام میدی و خیلی وقتا هم الکی این کار رو میکنی طوری که دستامونو مجبوریم بده جوجو ببره تا بیخیالمون شی
به شدت به گوشی من وابسته شدی و از این موضوع خیلی ناراحتم.روزی 30 بار باید کلیپ های مورد علاقت رو نشونت بدم و جدا از اینکه از تکراری بودنشون کلافه شدم ضرر موبایل رو نمیتونم نادیده بگیرم
خیلی ددری شدی و تو خونه همش داری میگی دد.بابا بعضی وقتا دلش به رحم میاد و میبرتت بیرون ولی بس که شیطونی یه ساعته برت میگردونه و توبه میکنه.منم به خاطر دستم خیلی نمیتونم ببرمت چون باید بعضی جاها بغلت کنم و خیلی تکون میخوری تا چند روز دست درد دارم.دلم میخواست هر روز ببرمت ولی واقعا نمیشه و نمیتونم.ایشالا بزرگتر که شدی و بیشتر درک کردی و شناختت رو محیط اطراف بیستر شد حتما بیشتر میریم.
منو بابا دیشب برای اولین بار شما رو دوتایی بردیم پارک.قبلا جدا جدا برده بودیمت ولی هیچوقت دوتایی نبرده بودیمت تا بازی کنی.یه ساعتی بیرون بودیم و خیلی بهت خوش گذشت.توی اون لحظات لذتی رو تجربه کردم که شیرینی خاصی داشت.برق شادی رو توی چشمات میدیدم و از این بابت هم من هم بابا خوشحال بودیم.تا خسته نشدی و خودت نیومدی بغلم دلم نمیخواست بریم خونه ولی خودت پیش قدم شدی و به محض رسیدن به خونه هم خوابت برد
اما روز جمعه و جشن دندونی روشنا جونی و دیدار با اقوام:
جمعه رفتیم باغ بابا شعبون .خیلی وقت بود که نرفته بودیم.دایی مصطفی کلی بهش رسیده بود و یه عالمه چیزی کاشته بود.منم که عشق چیدن سبزیجات.کلی حال کردم تو باغ.
خیلی وقت بود که اقوام رو ندیده بودیم و دیداری تازه کردیم و خوش گذروندیم.جمعه تولد عمه طاهره هم بود و با یه هماهنگی با دایی مصطفی اینا عمه رو هم سورپرایز کردیم و خیلی خوشحال شد.
ادامه ی مطلب عکسامونه:
پسر تمیز از حموم در اومده:
پسر عشق آسانسور و ددر مامان که نمیذاره مهمونا برن خونشون:
خونه ی مامان راضی بودیم که آریا و دوقولوها اومدن اونجا این ورژن جدیدشونه:
فرفری رو ببین داره چه جوری به دوربین نگاه میکنه
اینم دوقولو ها:
صدات نمیومد و یه دفعه دیدم رفتی پشت مبل و داری با سیم آنتن بازی میکنی:
اینم باغ و جشن و دندونی:
روشنا جونی:
زهرا جونی:
علی کوچولو:
عشق من بالای سر علی کمین کرده:
کیک خوشمزه روشنا و عمه طاهره:
حسین که داره به شما آش میده:
دراز و نشست در پشت کامیونت:
اینم پسر طلایی توی پارک:
عشق مامان بدون که خیلی میخوامت.شبت بخیر عزیزم
پ.ن:خدا رو شکر مشکل بیرون رویت از روز پنجشنبه کاملا حل شده و زندگی مجددا به روی ما لبخند زد.از همه ی دوستان که نگران حالمون بودن و برامون دعا کردن بی اندازه ممنونم.خدا غنچه هاتونو براتون نگه داره.