علیرضا به روایت تصویر در این چند روز
سلام گل مامان.خاطرات این چند روز رو برات با عکسات مینویسم و برات به یادگار میذارم
خب اول از همه بریم سراغ پنجشنبه شب .بعد از ظهر که کمی حالم بهتر شده بود(از چهارشنبه صبح دل درد و دل پیچه ی وحشتناکی گرفته بودم و تا روز بعدش طول کشیده بود)خاله آسیه زنگ زد و به صرف شیرینی قبولی توی آزمون تخصص پزشکی و مهم تر رشته ی دلخواهش که داخلی دانشگاه تهران بود دعوتمون کرد که بریم پارک کوهسار و خوش باشیم.منم که حالم این چند روزه گرفته بود قبول کردم و ساعات خوبی رو باهم داشتیم.مهم تر از همه اینکه شما اصلا منو اذیت نکردی و خیلی خیلی پسر خوبی بودی و بسی شرمندم کردی
قبل از رفتن داشتم حاضر میشدم که دیدم شما خیلی باحال لب تاب مامان رو باز کردی و خودت روشنش کردی و داری عشق و حال میکنی
دومرحله از خودشیفتگیت رو هم عکس گرفتم
بعد از این ابراز علاقه به خودت حاضرت کردم و راهی شدیم.اینم عکسای کوهسارمون:
جیگر مامان با دو بیسکوئیت:
خاله آسیه و عمو مصطفی مشغول پخت شیرینی
جا داره همینجا مجددا به خاله آسیه تبریک بگم و بهش بگم خاله جون ما این شیرینی رو قبول نداشتیما شیرینی جدای خانواده ی ما فراموش نشه ها وگرنه خودت که میدونی من چه آبرو بری هستم در رابطه با شیرینی های شادی های زندگی
اینجا خیلی خوشحال بغلشونی:
وبازم قلم دوش عمو مصطفی و گردش:
شما و عمو مصطفی و عمو مهدی:
عکسای مهمونی جمعه شب خونه ی خاله زهرای من:
شما و علی و نازنین در حین غذا خوردن:
بعد از مهمونی ما اومدیم خونه ی مامان راضی و بابا رفت که بره شمال.تواین چند وقته میخواستم ببرمت آرایشگاه ولی فرصت نشده بود که خدا رو شکر اینبار که رفتیم خونه ی مامان راضی موفق شدم.
این عکسات برای لحظاتی قبل از رفتن به آرایشگاهه:
اینم شما در آرایشگاه که داری مقاومت میکنی و نمیذاری که سشوار برات بکشه:
ومراحل بعدیش که تا به خودم بجنبم برا تافت زد:
اینجا هم توی حمومی.بلافاصله بعد از رسیدن به خونه بردمت حموم .تمام تنت چون نذاشته بودی برات پیشبند ببندن پر مو بود:
اینجا هم چند روز پیش هست که از خونه ی مامان رباب برگشته بودیم و علیرضا بغلت کرده بود و تقریبا به سقف رسیده بودی:
اینم از عکسای شما در این چند روزه پسر نازم.شبت بخیر و خوابای خوب ببینی