عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا در شهریار و چیتگر به روایت تصویر

1393/6/12 0:38
نویسنده : مامان عليرضا
1,996 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شازده کوچولوی مامان.

روز پنجشنبه 6/9/93به مناسبت بازنشستگی بابا حبیب و همین طور تولد علی و احسان و خاله مرضی رفتیم باغ شهریار.

بابا حبیب پنجشنبه آخرین روز کاریش بود و ما میخواستیم سورپرایزش کنیم.با یه برنامه ریزی دقیق همه ی کارهامونو کردیم و کم مونده بود بابا حبیب همه ی نقشه هامونو خراب کنه ولی خدا رو شکر که همه چیز خیلی خوب پیش رفت و کاملا سورپرایز شد(میگفت من روز آخر کاریمه و نمیتونم زودتر بیام شماها با الهام و محسن برید منم اگه تونستم میام.در آخرین لحظه پشیمون شده بود و گفته بود سعی میکنم کارام رو تا 10 صبح جمع کنم و بیام)

بریم سراغ عکسا:

قبل از رفتن و گرفتن کیک که چون ما بیش از حد علاقه مند به خوابیدن هستیم و جز به اجبار زود از خواب بیدار نمیشیم با ما بود یه سر رفتیم خونه ی بابا ممد و شما به محض ورود پریدی توی اتاق و چسبیدی به وسیله ی مورد علاقت یعنی تن تاک:

به محض رسیدن و چلونده شدن توسط اقوام  با خاله زهرا رفتی کنار استخر و بازی کردی:

بعد از اومدن نازنین و تصاحب چرخش مشغول بازی شدی و منو مامان راضی شما رو سمت گلهای باغ هدایت کردیم تا بلکه بتونیم یه عکس قشنگ و هنری ازت بگیریم ولی زهی خیال باطل:

بعدم گیر دادی به یه برگ و تمام زورت رو برای کندنش زدی:

باز این دوتا عکست به نسبت 46 عکسی که پشت سر هم ازت اینجا گرفتم بد نشد:

بعد از ناهار وقتی بابا حبیب و باجناغاش توی آلاچیق مشغول صحبت بودن با آوردن کیک و دیدن نوشته ی روی کیک بابام کاملا غافلگیر شد و ما هم از اینکه نتیجه ی کارمون همون جوری شد که میخواستیم خوشحال شدیم.

اینم عکس کیک بابا حبیب:

کمی بعدش علی آقا زحمت کشید و با مزین کردن کیک به نام علی مجلسمون رو خیلی جذاب تر کرد و از اون لحظه بود که شما خیلی تلاش میکردی کار خوب ایشون رو تکرار کنی و این حالت من در اون لحظه بود

ایجا هم منتظری که دستت به کیک برسه و شما هم ادای دین کنی:

بعد از صرف کیک و چایی و کادو باز کنی هامون.شما و بابایی رفتی تو استخر و حسابی شنا کردی و کلی خوشحال بودی.این اولین بار بود که شما استخر میرفتی.

یه کم بعدش از آب اومدی بیرون و بابا مماخت که در اومده بود رو گرفت و گفت اه اه و سرش رو تکون داد.(به حالتی که به شما مفهوم چیزهای کثیف و رو یاد بده.آخه چند وقتی هست که داریم اه اه و به به رو کار میکنیم)به محض شنیدنش برای اولین بار شما هم سرت رو تکون دادی و گفتی اه اه و من با اینکه خیس بودی کلی موچت کردم.تو این عکسا کنار استخر داشتی بای بای میکردی و یه چیزی که نمیدونم چی بود رو نشون میدادی:

بعد از ظهر وقت آش رشته خوردن بود(جای همه ی دوستان خالی)

یه کم بعدش مشغول قدم زدن لا به لای درختا بودم که مامان راضی دوتا بوته ی هندونه و خیار کشف کرده بود و من گوشی به دست هنر به خرج دادم:

کمی بعدش از فرط خستگی این شکلی شدی:

ویهو دیدم که دستت بریده و گوشه ی بالشتت و خیلی جاهای دیگرو خونی کرده.با اینکه زخمت خیلی کوچیک بود ولی خیلی خون اومده بود.البته من وقتی دیدم که خون کنار انگشتت خشک شده بود و منم با بتادین زخمت رو شستم:

بعد از اینکه از خواب بیدار شدی و اومدی توی حیاط  جارو رو گرفتی دستت و با یه ذوق خیلی خوشگل تو حیاط هولش میدادی و یه کم بعدش نازنین هم اومد کنارت:

اینم یه سری دیگه عکس قبل از رفتنمون:

اینجا هم بغل دایی جواد من رفتی و با فاطمه جون و علی عکس انداختی:

خدا رو شکر روز خیلی خوبی بود و بهمون خیلی خوش گذشت0071.gif

برای دیدن عکسای چیتگر  زحمت بکش و یه تک پا بیا ادامه ی مطلب:

 

 

 

جمعه بعد از ظهر هم با فامیلای بابا رفتیم چیتگر و کلی خوش گذشت و انقد رخندیده بودم که شب تمام دل و رودم درد میکرد.شما هم که کلی با بابا ممد و عمو علی بابا خوش گذروندی0332.gif

اینجا اولای ورودمون بود و تازه لباس راحتی تنت کرده بودم و هنوز خیلی آقا نشسته بودی:

کم کم شروع کردی:

سوییچ ماشین رو پیدا کردی و یه مدت باهاش مشغول بودی:

مشغول خربزه خوردنی:

و یه عالمه کار دیگه و خوش گذرونی های دیگه که چون من مشغول خوش گذرونی بودم نتونستم ازت عکس بندازم.البته اقوام زحمت کشیدن و ازت عکس انداختن که در اولین فرصت میگیرم و ضمیمه ی پستت میکنم.

عاشقتم پسر گلم .

 

 

پسندها (7)

نظرات (12)

مریم مامان آیدین
12 شهریور 93 1:30
سلام دوستم بازنشستگی بابای گلت مبارک....خیلی شیرینه بعد این همه زحمت برای باباییت جشن بگیری و بهش تبریک بگی....ایشالا به سلامتی وای چه باغ خوشگلی و چه استخر توپی و چه جوجوی خوشگلی بغل گلها من قربونت برم علیرضای نازم که از گلها هم خوشگلتری قربونت برم دستت رو کجا زدی پهلوون کوچولوی شکرم ایشالا همیشه به خوش گذرونی و تفریح و گردش باشین الهام جونم....قربون این پسر ورزشکار برم....با تن تاک چی کار داری...هنوز برات زوده لاغر کنی جوجو خربزه خوردنشو ببین خیلی ببوسش کلوچه منو دوستم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مریم جونم.ممنونم عزیز دلم.سلامت باشی خدا نکنه خاله جونم.ممنون از این همه محبت انشاا... که همه همیشه شاد باشن یه همچین پسر ورزشکاری دارم من خالشطرز فکرشم اینه که پیشگیری بهتر از درمان است قربونت برم عزیزم.شما هم آیدین طلا رو ببوس
الهه مامان مبین
12 شهریور 93 16:58
سلام به روی ماهت دوست خوبم . همیشه به گردش و تفریح گلم . چه باغ خوشگلی دارید خانومی . وقتی استخرتون رو دیدم دلم لک زد برای برنزه کردن . عجب آفتابی داره واقعا خوراک همین کاره . قربون علیرضای نازم که همیشه از دیدن عکساش کلی لذت میبرم و آفرین به دوست جونم که شکار لحظه ها میکنه . الهی بمیرم برای دست علیرضا جونمممممممممممممممم . چقدر جالب که بچم صداش هم درنیومده که شما متوجه این موضوع بشید . خدا همیشه حافظش باشه گل منووووووووووووووووووووووووووووو . میبوسمتون خیلی زیااااااااااااااااااااااااااااد
مامان عليرضا
پاسخ
سلام الهه ی عزیزم.ممنونم برنزه کردن رو نگو که من تا قبل از ازدواج یا استخر روباز بودم یا تراس آفتاب ولی الان متاسفانه همسری نمی پسنده و منم دلم برای آفتاب گرفتن حسابی تنگیده فدای ذره ذره مهربونیت الهه جون. خدا مبین نازنین منم در پناه خودش حفظ کنه ما هم شما رو یه عالمه میموچیم
خاله سانی
13 شهریور 93 12:33
اخیییییی مبارک باشه به سلامتیییییییییی ای جونم مثل بنیتا پدر ادمو موقع عکس گرفتن درمیاره چه کیک بامزه ایهخیلی خوشگل بوووود.عزیزممم انگشتشم اماده کرده که ناخنک بزنه چه خووووووب اب تنی تو این هوا حسابی میچسبه هااااا.چه باغ با صفاییییی.ایشا.. همیشه تفریح و گردش.. چه اشیییییینوش جونتوووون
مامان عليرضا
پاسخ
سلامت باشی عزیز دلم. تمام بچه ها همین طورند.علیرضا که گاهی اوقات عصبیم میکنه و کلا پشیمون میشم و ازش عکس نمیندازم ممنون عزیزم. ببوس بنیتا کوچولو رو
مامان آني
13 شهریور 93 16:06
به به چه روز خوبي داشتيد، هميشه به سفر و شادي عكسها همه عالي و البته هنري بود با اين وروجكهاي ناز كه همش تكون ميخورن جاي شكر داره باز ميشه عكس خوب انداختن براي اين آقا پسر ورزشكار اسپند دود كنيد
مامان عليرضا
پاسخ
سلام آنی عزیزم.ممنون. شما لطف داری.حتما
مهتاب مامان اریا
14 شهریور 93 0:44
دایی جان بازنشستگیت مبارک کیک خوردین بدون ما این نشد که یه کیک هم بگیرید برای خانه مامان بزرگ دوباره الهام بازیگوشی کردی حواست به علیرضا نبودااااا دستش ببین چه کار کرده برای علیرضاا جون.
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون مهتاب جون انشاا...حتما اگه فرصتی شد. بذار آریا بزرگ بشه اونوقت میفهمی که ربطی به حواس جمع و بازیگوشی نداره.این وروجکها رو هر کاریشون کنی باز یه جا یه اتفاقی براشون میفته مخصوصا که اگه مثل علیرضا شیطون باشنانشاا... که همه ی بچه ها در پناه خدا از بلاها دور باشن ببوس آریا جون رو.انشاا... اگه علیرضا بهتر شد عروسی میبینمت
سحر مامان یسنا
15 شهریور 93 20:26
همیشه به خوشی عزیزم چه جیگری سدی خاله واسه خودت اسپند دود کن
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان اعظم
16 شهریور 93 11:32
معلومه به علیرضا جون که خیلی خوش گذشته...همیشه به شادی
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون عزیزم
آیدا
16 شهریور 93 16:02
اینه رسم رفاقت که نیمه راه برین؟
مامان عليرضا
پاسخ
ما که میایم پیشتون عزیزم
آیدا
16 شهریور 93 16:03
با عرض معذرت مرسی که آمدید جبران می کنیم.
مامان عليرضا
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم
مامان ساناز
16 شهریور 93 18:39
عزیزم خیلی ناز شده تو عکسا بازنشستگی پدرتون مبارک چه هنرمند مامان علیرضا جون خودتون کیک رو درست کردین واقعا قشنگ و عالی بوده
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم ساناز جون نه ما از اين هنرها نداريم دوستم ما فقط از اينترنت مدلش رو انتخاب كرديم و شيريني فروشي هنرش رو به خرج داد
مينا مامان اميرعلي
18 شهریور 93 11:49
خداروشكر كه بهتون خوش گذشته بازنشستگي باباتم مبارك
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون.سلامت باشيد
مامان الهام
19 شهریور 93 17:40
همیشه به خوشی عزیزم چه عکسای خوشگلی بازنشستگی باباتون هم مبارک باشه
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون دوست خوبم.