عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا و این مدت

1393/5/20 1:04
نویسنده : مامان عليرضا
621 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم .یکی یدونم.

دلم برای نوشتن تنگ شده بود ولی راستش این چند وقته دلو دماغ ندارم.میام بهت سر میزنم و اگه دوستامون لطف کرده باشن و نظر داده باشم تایید میکنم و جواب لطفشونو  میدم ولی با اینکه تقریبا مطلب برای نوشتن دارم همون طوری که گفتم نمیتونستم بنویسم

یکشنبه  شب بابا محسن از شمال برگشت و ما قبل از اومدنش با مامان راضی و بابا حبیب رفته بودیم خونه و بابا نزدیکای ساعت 2 بعد از اینکه 7 ساعت توی ترافیک بود رسید

دوشنبه بعد از ظهر رفتیم خونه ی خاله فاطمه ی بابا تا عکسای عروسیشون رو ببینیم و دیداری هم با اقوام تازه کردیم و بعد از مدتها دور هم نشستیم و خندیدیم.تا ساعت 5 اونجا بودیم بعد چون من وقت دکتر برای چکاپ داشتم زودتر از بقیه راه افتادیم.دم در موقع خداحافظی به یکباره قرار شد که همین جمع فردا ساعت 2 بیان خونه ی ما تا فیلم عروسی ما رو ببینن و این شد که ما سه شنبه مهمون داشتیم و تلافی دیروز رو در آوردیم که کم همدیگرو دیده بودیم.

عمه طاهره و عمه مریم هم شب بعد صرف شام رفتن خونه ی بابا ممد و من که به شدت از دست شما نفله شده بودم مثل جنازه افتادم

چهارشنبه عروسی رضا عاشوری دوست بابا بود و ما هم چون عمو مصطفی (پسر عموی بابا و خانوادش همشون دعوت بودن )رفتیم وگرنه ما با بابایی نمیرفتیم.از اول مراسم پیش بابا بودی ولی نیم ساعت بعد از رسیدنمون که محمد حسام با گریه اومد تو سالن زنونه دلم انگار بهم میگفت تو هم بی قراری هر چی به گوشی بابا زنگ زدم آنتن نمیداد.نیم ساعتی تلاش کردم  و بالاخره موفق شدم و دیدم که بله بعد از اینکه محمد حسام گریه کرده شما هم گریه سر دادی و بابا درست وقتی که میخواسته دوستش رو همراهی کنه مجبور شده شما رو ببره بیرون تا ساکت شی خلاصه که اومدی پیشم و یه خورده وقت بعد هم شام رو سرو کردن و مشغول خوردن شام و دیدن کلیپ بودیم و شما هم روی پای من قر میدادی و شام میل میکردی که به یکباره دیدم موهای بینیم داره کز میخورهو منحالا همون موقع دختر عموی بابا منظر اصرار اصرار که علیرضا رو بده به من تو شامت رو بخور تا فهمید چی شده نا مرد کلی بهم خندید و به سمت دستشویی راهنماییم کرد.بماند با چه مصیبتی شما رو عوض کردم چون کوچکترین جایی که بشه عوضت کنم پیدا نکردمکارمون که تموم شد همه داشتن حاضر میشدن و از عروس و داماد خداحافظی میکردن.

 به یاد شب عروسی خودمون که به گفته ی همه کاروان عروسیمون کل اتوبان رو بسته بود و ترافیکی عظیم رو ایجاد کرده بودیم با خنده و بوق بوق بازی(البته در مکان های مسکونی کاملا سکوت رو رعایت کردیم)تا مسیری دنبال عروس داماد رفتیم و یه دفعه چشمون به شما افتاد که در اوج مظلومیت داشت خوابت میبرد.بابا طاقت نیاورد که اینجوری خوابت ببره و خودش رو به ماشین عروس رسوند و خداحافظی کرد و به سمت خونه حرکت کردیم و 12 بود که رسیدیم خونه و اولین کاری که کردم شما رو بردم دستشویی و به شدت شستمت و کرم مالیت کردم و بعد که خیالم راحت شد خوابوندمت(بس که پوستت حساسه مادر)

تا روز جمعه خونه بودیم و جمعه عصر اومدیم خونه مامان راضی و بابا هم طبق روال هر هفته بعد از اینکه شام خورد رفت که بره شمال.

امروز که یکشنبه بود بردمت برای چکاب قد و وزن که توی خانه ی بهداشت بهم گفتن  که وزن نگرفتی  و باید ببرمت پیش متخصصت.منم که آماده برای دریافت هرگونه موج منفی سریعا بردمت پیش دکتر دومت و اونم گفت که با اینکه رشد نکردی ولی چون همه چیزت خوبه و از لحاظ رشد ذهی و رفتاری جلوتر از هم سن هات هستی جای نگرانی نیست .ولی چون هزار ماشاا... هایپر اکتیوی باید تا بیداری بهت بدیم بخوری تا جایگزین فعالیتت بشهمحصل.

قدت توی 14 ماهگی 74 و نیم و وزنت 10 کیلو و 850 گرم بود که از یکسالگی فقط 50 گرم وزن گرفته بودی که نمودارت رو به سمت پایین شده بود  و تا درست نشی غصه میخورم.(هرچند که دکترت گفت به خاطر اینکه دندونات دارن در میان و فعالییت این کاملا طبیعی هست)

راستی دوقولو ها هم به دنیا اومدن انشاا... وقتی رفتیم دیدنشون عکساشونو برات میذارم.

فعلا بیا ادامه مطلب اندک عکساتو ببین گل مامان.

 

کلی شیطون شدی و از در و دیوار بالا میری اینجا هم که نیاز به توضیح نیست

تنها عکس خوبی که ازت شب عروسی با مهسای عمو مصطفی دارم

تنها عکس روز مهمونی سه شنبه که شما و محیا جونی طبق روال همیشه تو ماشینید و نمیدونم محیا جونی داره بهت چی نشون میده

اینم خوشتیپ مامان که تیپ زده بره به قول خودش دد

البته فقط برای لحظاتی چونکه

دوستت دارم همه ی زندگیم.شیرینی زندگیم.خوب بخوابی پسرمNight

پسندها (11)

نظرات (13)

الهه مامان مبین
20 مرداد 93 1:54
سلام به روی ماهت دوست جونی خودم . خوبی . علیرضای نفسم خوبه . ایشاا.. همیشه به گردش و عروسی عزیز دلم . الهی بگردم نگران نباش گلم به امید خدا وقتی دندونای خوشگل پسرم در بیاد دیگه راحت میشی و به وزن نرمالش میرسه . امان از دست این وزن بچه ها که غصه همه مامانهاست . خاطراتت هم مثل همیشه منو برد توی خود ماجرا از بس که زیبا و موندگار مینویسی عزیز دلم . ببوس دسته گل تپلی ماه منو خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی . ما خیلی خیلی خیلی دوستون داریم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام دوست عزيزم.ممنون ما خوبم خداروشكر. انشاا... كه اينطوري باشه.خيلي حساس نيستم ولي بالاخره كمي نگراني چاشني زندگي ما مامان هاست. ممنون بايت لطفي كه هميشه به ما داري.شما هم مبين جون رو ببوس
مامان آني
20 مرداد 93 9:28
به به آقاي خوش تيپ ،عكسات چقدر قشنگه ، هراز ماشااله خوشحالم كه روزهاي خوب و شادي داشتيد
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله ي مهربونمآرام عزيزم رو ببوسيد
ابجی سجا
20 مرداد 93 15:05
تنها چیزی که از فردا میدانم این است که خدا قبل از خورشید بیدار است از او میخواهم که قبل از همه در کنار تو باشد و راه را برایت هموار کند !
ابجی سجا
20 مرداد 93 15:05
مامان مهناز
20 مرداد 93 16:23
سلام مامان علیرضا جون ، پسر نازی دارین خدا براتون نگه داره
مامان عليرضا
پاسخ
سلام ممنون عزيزم.خدا كوچولوي شما رو هم براتون نگه داره
مریم مامان آیدین
20 مرداد 93 17:22
سلام الهام جونم نبینم بی حوصله باشی عزیزم خدارو شکر که مهمونی و عروسی و ددر دودور به پاست ای جونم شوکولات من که انقدر نانای کرده و تازه سبک هم شده بودهو دیگه خوابش گرفته تو ماشین همسرت ترم تابستونی هم داره؟؟؟ الهی که زود این درس همسری تموم بشه و شاد و خوش با هم باشین و از این کلوچه کوچولو لذت ببرین قربون این تیپش برم که مثل آیدین هنوز به تو ماشین نرسیده نابود میکنه ببوس پسر عسلو الهام جووونم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مريم عزيزم.نميدونم چرا ولي اين چند روزه دل و دماغ ندارم آره خدا رو شكر اين عروسي يه ذره تو روحيم تأثير گذاشت. عليرضا هم كه بله خودش رو راحت كرد مارو ناراحت آره ترم تابستوني برداشته زود تر تموم بشه.ممنون از دعاي قشنگت خدا نكنه عزيزم.اين كارو نكنه بايد تعجب كرد شما آيدين جون رو ببوسيد
مامان طاها
21 مرداد 93 7:38
سلام علیرضا جون و مامانی.ایشالله همیشه توی جشن و عروسی باشید.
مامان عليرضا
پاسخ
سلام ممنون عزیزم
مامان شیرین خانم
22 مرداد 93 12:00
همیشه به شادی.وااااای چقدر این کلاه و عینک بهش می آد. ماشاله.این عکسای خوش مزه رو از پسرمون می ذاری "و إن یکاد "هم می خونی عزیزم؟
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم دوست عزیزم. قربون لطف و مهربونیت و تعریف های قشنگت. انشاا... که چشم بد از همه ی بچه ها دور باشه ببوس گل دخترم رو
pany
22 مرداد 93 20:02
چه گل پسریشده اقا علیرضا خدا حفظش کنه
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون پانی جون
آیدا
25 مرداد 93 17:32
مرسی که آمدی دوست عزیز زود سری به ما هم بزنید
مامان عليرضا
پاسخ
چشم پيش شما هم ميايم
خاله سانی
26 مرداد 93 19:45
ای جونم چه تیپی زده گل پسریاره دیگه کارشونه مگه میذارن یه کلاهی گل سری چیزی رو سرشون بمونه اخه ایشاا.. همیشه جشن و تفریح و گردش
مامان عليرضا
پاسخ
امان از دستشون که تیپشون فقط دودقیقه ی اولش خوبه ممنونم سانی جونببوس خواهر زاده ی خوشگلت رو
اقازاده
29 مرداد 93 19:01
ببخشید یه مدت مشغول اسباب کشی بودم نتوستم بهتون سر بزنم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام خواهش میکنم دوست خوبم این جه حرفیه.انشاا... به سلامتی
ابجی سجا
30 مرداد 93 14:59
صبح یعنی مست صدای تو ظهر یعنی انتظار تو عصر یعنی دلتنگم برای تو شب یعنی یاد تو و تو یعنی تمام لحظه های من !!!