عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا به روایت تصویر در شمال

1393/5/11 1:58
نویسنده : مامان عليرضا
1,234 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنینم.

ما پنجشنبه با خاله زهرا رفتیم شمال و روز سه شنبه خاله آسیه و عمو مصطفی بعد از 9 ساعت که در ترافیک موندگار شده بودند بهمون رسیدند و منو و شما و خاله زهرا چهارشنبه شب باهاشون برگشتیم تهران و بابا محسن موند شمال تا بعد از کلاساش برگرده.

توی این چند روزه رفتیم بیرون و حسابی خوش گذروندیم.به شما هم خیلی خوش گذشت.چون اینبار خیلی راحت میتونستی راه بری و بدوی هم ما خیلی بیشتر بهمون خوش گذشت(با اون کفشای سوت سوتیت)هم خودت از شنیدن صداش کلی ذوق میکردی.اما بقیه یه عده مثل ما ذوق میکردن و یه عده دیگه.

اما عکسات گل پسری:

هر روز تا میخواستیم سوار ماشین بشیم میشستی توی حیاط و با سنگها بازی میکردی:

یکی از همین روزا رفتیم جنگل دریا گوشه و شما هم لب رودخونه حسابی خوش گذروندی.البته قرار بود فقط بریم و برای ناهار جوجه بخریم و برگردیم برای همین من شما رو با لباس تو خونه بردم و هیچی جز پوشکی که همیشه تو کیف برات دارم چیزی بر نداشتم.اما بابا یه دفعه تصمیم گرفت بریم و ما هم که از خدا خواستهخندونکغیر بخش خیس شدن شما همه چیزش عالی بود.

ولحظاتی بعد که لباست کانلا خیس شده بود و مجبور شدیم لختت کنیم:

چون لباس نداشتی نذاشتم دیگه خیلی بازی کنی و زود بردمت تو ماشین و پوشکت رو عوض کردم و انقدر خسته شده بودی که همونجوری لخت توی بغلم خوابیدی و منم برای اینکه سرما نخوری کناره های شالم رو پیچیدم دورت تا برسیم خونه.

برای شام همون روز رفتیم عطاویچ که اونجا برای اولین بار خودت لیوان دوغ رو برداشتی و خوردی و منم حسابی قربون صدقت  رفتم.البته بماند که کل اونجا رو گذاشته بودی رو سرت و هر از گاهی هم ازت شاکی میشدم.(راستی اصلا عطاویچش عطاویچ نبود و بدجور خورد توی ذوقم.منو همون بود ولی امان ازمحتوا که نگم بهتره)

علیرضا وقتی دختر میشود:

اینجا هم رفته بودیم رستوران ساحلی و بعد از خوردن شام شما نشسنی کف رستوران و شروع کردی سنگ بازی:

گیر داده بودی به جوراب های خاله زهرا و میگفتی پات کنیم و تو خونه باهاش راه میرفتی و وقتی میخواستیم از پات در بیاریم گریه میکردی:

یه اخلاق بدی پیدا کردی که هر بار میبرمت حموم یا میخوام پوشکت رو عوض کنم دستت رو میبری پایین و کارای بد بد میکنی.اینجا هم  داشتم پوشکت رو عوض میکردم:

برای اولین بار سه شنبه با بابایی رفتی حموم.از داخل حموم عکس ندارم ولی اینجا بهد از اینکه از بابا گرفتمت ازت عکس انداختم:

عمو مصطفی و خاله آسیه قرار بود نصفه شب به ما ملحق شن برای همین بابا کلید سوئیت روبه رو رو براشون گذاشت توی جا کفشی که بر دارن و همونجا بخوابن تا نه ما بیدار بشیم نه اونا موذب شن.کشوی جا کفشی رو که باز کرد با یه پدیده ی عجیب روبه رو شدیم.یه سری پیله ی سفالی که بیشترش باز شده بودن ونمیدونیم پیله ی چی بوده و از یکیشون هم موجودش زده بود بیرون:

با اومدن عمو مصطفی اینا یه مقدار زیادی ازمسئولیت نگه داری ما از شما کاسته شد و شما همانند یک چسب دوقولو ی قوی برای اکثر کارها بهش میچسبیدی.مخصوصا که افتخار اکثر کارهای سخت رو به اون میدادی که جا داره همین چا ازش تشکر کنم:

اینجا هم رفته بودیم ساحل هتل هایت(پارسیان خزر) و خیلی خیلی خوش گذروندی:

این تنه ی درخت هم برام خیلی جالب بود:

اینجا هم رفتیم جنگل کوهپایه سوم و تا یه حدی جنگل نوردی کردیم و رفتیم توی ارتفاعات.تمام این مدت شما قلم دوش عمو مصطفی بودی که عکسشم برات گذاشتم:

اینم سفر این دفعمون به شمال بود که خیلی خوش گذشت.

خدا جونم بابت همه چیز ازت ممنونم

پ.ن:دوست جونا اگه کسی تجربه ای یا راهکاری برای این کار جدید و بد علیرضا داره راهنماییم کنه ممنون میشم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (12)

نظرات (19)

مامان آني
11 مرداد 93 9:19
سلام عيد فطر هم مبارك و نماز و روزه قبول حق چه عكسهاي ناز و قشنگي ، يكي از يكي بهترتر ما همبه لطفا شما يه سفر كوتاهي به شمال رفتيم و طبيعت هميشه سر سبز شمال رو ديديم راستي كجاي شمال رفته بوديد؟ و از اون پيله ها چه خبر ؟چي بودن؟البته ببخشيد ميپرسم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام دوستم عید شما هم مبارک.ممنون لطف داری دوست عزیزم همیشه به سفر باشی عزیزم. ما نمک آبرود میریم(یالبندان)خیلی جای سرسبز و خوبیه وتو این هوای گرم اونجا واقعا خنک بود. راستش ما هم نفهمیدیم چی بود.برای خودمم خیلی جالب بود تا حالا همچین چیزی ندیده بودم.
مریم مامان آیدین
11 مرداد 93 9:41
سلااااااااااام الهام جوووووونم واااااااای خوش به حالتون ما 40 روزه شمال نرفتیم.... به به چه جوجو آقا شده آیدین هم عاشق سنگ بازی بود و البته الان پرتابش چه عموی مهربوووونی.... چقدرم علیرضایی رو دوست دارن وای ما هم از ترس ترافیک تو تعطیلات قید سفرو زدیم و البته شما تایم خوبی رفتین قربون تاتی کردنت و کفشای بوق بوقیت چقدرم آب بازی بهش خوش گذشته عسلــــــــــم الهام جونم اون حرکت علیرضا جونم عادیه نگران نباش.... آیدین هم این کارو میکرد و من بر حسب سنش یه چیزی که براش جذاب باشه دستش میدادم و حواسش پرت میشد.... مثلا تو اون سن یکی از پوشکاشو میدادم و عکس حیوونای روشو نشونش میدادم و اونم هی با انگشت دنبال حیوونی که میگفتم میگشت و منم سریع پوشکش میکردم.... بزرگتر که شد و باز این کار به سرش زد، فیلمایی که از خودش تو گوشی موبم داشتم رو میدادم دستش ببینه و اونم محوش میشد و منم تند پوشکش میکردم.... اسباب بازی رو هم امتحان کن....زود یادش میره
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مریم جون.همچین میگی 40 روزه انگار 40 سالهمیبینم که شما هم مثل ما معتاد شمالید.من اگه چند وقت نرم شمال خونم میاد پایین حالم بد میشه جوجو نگو بگو زلزله.آقا هم برای یه دقیقشه دوستم بله واقعا به ما لطف داره و علیرضا رو هم خیلی دوست داره.علیرضا هم خیلی باهاش راحته و همونطوریکه گفتم افتخار خیلی کارا رو فقط به عمو جونش میداد امیدوارم که این کار از سرش بیفته.واقعا کلافم کرده.تو قسمت پرسش و پاسخ هم مطرح کردم ولی مدیریت نمیدونم چرا تایید نمیکنه راستش یه بخشی از کارایی که گفتی امتحان کردم ولی بیخیال نمیشه و میخنده و ادامه میده.گمونم فهمیده کاره بدی میکنه.اما پوشک رو امتحان نکردم.ببینم جواب میده یا نه ممنونم دوستم ببوس آیدین عزیزم رو
مهزاد مامان عرفان
11 مرداد 93 10:15
سلام عزيزم. خيلي قشنگ و جالب بود سفر شما دلم براي سفر و تفريح و پيكنيك و كوهنوردي يه ذره شده. خصوصا كه عليرضاجون خيلي خوش تيژ و جيگر شده. عزيزم براش وان يكاد بخون و فوت كن توي صورتش. خيلي دوستش دارم.
مامان عليرضا
پاسخ
سلام.ممنونم.انشاا... قسمت میشه و شما هم میرید و حسابی به شما هم خوش میگذره. شما لطف داری عزیزم.چشم حتما
مامان علیرضا
11 مرداد 93 13:03
ای جانم،فدات بشم خاله!معلومه حسابی بهت خوش گذشته!فقط عمو رو خیلی اذیت کردیقربونت بشم عزیزم،مامان مهربونش مواظب علیرضای ناز نازی باش! خدا واستون حفظش کنه
مامان عليرضا
پاسخ
خدا نکنه خاله ی مهربون.بله حسابی خوش گذروندم.عمو هم خودش خیلی دوست داشت من باهاش رفت و آمد کنم.باور کنید چشم حتما.خدا علیرضا رو برای شما هم حفظ کنه
خاله سانی
11 مرداد 93 13:59
سلام خاله جون مرسی که پیش ما اومدین خوشحال شدیمخدا کوچولوی شمارو هم حفظ کنه.باعث افتخاره لینکتون میکنم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون. شما هم با افتخار لینک شدید
ابجی سجا
11 مرداد 93 23:04
فدات عزيزم خوش باشي هميشه
مامان عليرضا
پاسخ
قربون تو دختر مهربون.
ابجی سجا
11 مرداد 93 23:04
گرفتن دستانت ارامشم میدهد عشقم...حتی اگر عالم و آدم پشت سرم دنبال گرفتن دستانت از دستانم باشند...سردی دستات شاید از گرمای وجود دیگریست
ابجی سجا
11 مرداد 93 23:04
جنوب
مامان عليرضا
پاسخ
خیلی هم لباس هم نقش حنا قشنگ بود.واقعا لذت بردم
الهه مامان مبین
12 مرداد 93 1:33
سلام به روی ماه دوست عزیزم و علیرضای خوشگلم . ببخش خاله رو که دیر بهتون سر زدم . سرم خیلی شلوغ بود . هنوزم کامل جابه جا نشدیم . قربونت برم همیشه گردش گردش و دردر دودورااااااااا . خوش باشید همیشه دوست ماهم . عکسا هم مثل همیشه عالی بودند .قربون اون دوغ خوردنت عزیز دلمممممممممممممممممممم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام الهه جونم.این چه حرفیه شما چه پیش ما بیاید چه نیاید برای ما عزیزید. انشاا... که زودتر جابه جا بشی و تولد مبین جونم رو زودتر بگیری منم برای شما متقابلا آرزوی خوشی دارم.مبین عزیزم رو ببوس
آیدا
12 مرداد 93 14:00
سلام مرسی که به ماسرزدی خوشحالیم که فرزند زیبا و سالمی را داری که باعث دوستی ماشده باز هم بیایید و از همه مهم تر روی زیبا تر ماه نازنین پسر را هم ببوسید
مامان عليرضا
پاسخ
سلام.ما هم دوستی با شما خوشحالیم
الهام مامان علیرضا
12 مرداد 93 19:12
سلام عزیزم شرمنده من مهمون داشتم و دیر به پستتون رسیدم فدای علیرضا جون با این همه آّب بازی من نمی دونم چرا اینقدر در دنیای بچه ها سیر می کنم! یعنی دلم حسابی آب بازی خواست آاااا عکس ها خیلی قشنگ بود الهام جون خدا رو شکر که همه دور هم بودید و بهتون خوش گذشته ایشالا تا باشه از این اطرافیان باحال که بچه نگه دار باشند در مورد اون حرکت هم جا نگرانی نیست یه مدت بگذره خودش یادش میره و میره سراغ یه حرکت جدید علیرضا یه مدت دست به نافش می زد و الان کلا یادش رفته راهکار مریم جون هم خیلی خوب و موثر هست عزیزم موفق باشی الهام جون
مامان عليرضا
پاسخ
سلام دوست عزیزم.این چه حرفیه دشمنتون شرمنده.من پوزش میخوام که به دلیل مشغله ی زیاد دیر نظرتون رو تایید کردم بس که با حالی دوستم ایشالا از این فامیلای بچه نگه دار خدا نصیب همه بکنه ممنونم از راهنماییت.فعلا دارم با اسباب بازی های مختلف گولش میزنم ولی اثرش در حد 4 یا 5 ثانیستولی همینشم جای شکر داره ممنونم عزیزم.شما هم همینطور
مامان الهام
13 مرداد 93 1:32
ای خدا خاله قربونت بشه چه خوردنیه این پسر مامانی اسپند یادت نره عسلم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتت
مامان عليرضا
پاسخ
خدا نکنه خاله جون.ممنون که از من تعریف میکنید
مامان فاطمه
16 مرداد 93 0:51
سلاااااااااااااااااااام دوست جونی من ممنونم که همیشه هستی مشخصه سفر خیلی عالی داشتین... انشااله همیشه به خوشی و شادی عزیزم این گل پسر مثل نازی من عاشق سنگ و آب و... خلاصه عناصر طبیعته
مامان عليرضا
پاسخ
سلام فاطمه جونم.شما جز بهترین دوست جونای من هستی پس بایدم همیشه بیایم پیشتون آره خدا رو شکر خیلی خوش گذشتممنونم دوست عزیزم. مثل اینکه ا
انسیه
16 مرداد 93 12:21
ایشالا همیشه به سفر و خوشی باشین بووووووووووووووووووووووووس
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون انسیه جون
ابجی سجا
17 مرداد 93 22:05
واسه دشت مهربونیت مترسکی میشم تا هیچ وقت غم وغصه دوروبرت پیدا نشه!
pany
18 مرداد 93 13:35
وبلاگ قشنگی داری خدا علیرضا جونو حفظ کنه منم یه نینی تو راه دارمو براش یه وبلاگ درست کردم اگه دوست داشتین به وب ما هم سر بزنین وبرا تبادل لینک بهم خبر بدین ممنون میشم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام.ممنونم از دعای قشنگتون خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه و انشاا... صحیح و سالم به دنیا بیاد. حتما عزیزم با افتخار لینک شدید.به جمع دوستان علیرضا خوش اومدید
مهتابlمامان اریا
18 مرداد 93 16:45
سلام میبینم که این گل پسرمون داره شیطونی میکنه ماشالله چه ناز شده بیام بخورمش نگاه کن با این دستای کوچلوش داره سنگ بازی میکنه
مامان عليرضا
پاسخ
سلام دختر عمه جان.عمه شدی مبارک قربونت برم.دلم برای آریا تنگ شده انشاا... اومدیم دوقولو ها رو ببینیم حسابی لپهای اون جیگر رو هم میخورم و حسابی بوسش میکنم.فعلا از طرف من بوسش کن تا خودم بیام به خدمتش برسم
مينا مامان اميرعلي
19 مرداد 93 20:59
مامان عليرضا اميدوارم هميشه شاد و سلامت كنار هم زندگي كنيد... اگه افتخار دوسي بدهيد ادرس وبلاگتون رو به ليست دوستان پسرم اميرعلي اضافه مي كنم! به ما هم سر بزنيد
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مامانی جون.ممنون که به ما سر زدید و از دعای زیباتون هم ممنونم. حتما عزیزم این یه افتخاره وشما هم از امروز جز دوستان من و علیرضا شدید
مامان دانیال&ویانا
28 مرداد 93 14:08
عشق منی علیرضااااااااااااااااااااااااااااااا قربون اون صورت ماهت اون پاهای توپولت اون دستای کوچولوت و اون تاتی تاتی کردن بامزت
مامان عليرضا
پاسخ
مرسی خاله محبوبه که انقدر منو دوست داری و بهم لطف داری و ازم تعریف میکنی