علیرضا و سومین دندون
سلام قند عسلم این چند روزه مامانی کلی درگیر بود و کار داشت و نتونستم درست و حسابی به تو و وبلاگت رسیدگی کنم.بعد از اینکه از شمال برشتیم و چشمم به خونه ی پشت و رو شدم افتاد همه ی غم عالم دوباره ریخت روی سرم.این شد که شما سهشنبه از ساعت 12 تا ساعت 8 شب رفتی خونه ی بابا ممد و منم یه کله کار کردم.زمین اتاق رو دستمال کشیدم موکت ها رو جارو کردم رخت های کثیفمون رو که از شمال برای خودم سوغاتی آوردم رو شستم کشوهای کمد دیواری و دیوارهای اطرافش رو تمیز کردم تا اینکه تونستم لباسهامو از روی زمین جمع کنم و داخل کمد دیواری و کشوها انتقال بدم و ساعت روکه دیدم فهمیدم که چرا حس تو تنم نیست تا اینکه شما اومدی و کلی بوست کردم و شامم رو خوردم و یه...