عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا در شهریار

سلام قند و نبات مامان بعد از کلی کنکاش برای برگذاری تولد شما برای فامیل های من و هر بار جور نشدن بالاخره به پیشنهاد خاله مرضی همه رفتیم شهریار و اونجا تولدت رو گرفتیم و همه با کادو هاشون شرمندمون کردن. (البته به دلیل اینکه صبح زود راهی شدیم این مراسم بدون کیک برگذار شد و همگان مشغول در کردن خستگی های این چند وقت بودند و  استخر رو به تولد بازی ترجیح دادند و بعد از اهدای کادو و بوسیدن شما محل رو به ترتیب آقایان استخر-خانوم ها  محوطه ی باغ و گفتگو- بچه ها استخر و باغ به سرعت ترک کردن ) به من که خیلی خوش گذشت.بابا محسن هم بعد از دادن آخرین امتحانش مستقیم خودشو به ما رسوند و این خوشحالی و خوشگذرونی منو دو چندان کرد. بعد از مدت...
7 تير 1393

هفته نامه ی علیرضا 3

سلام گلی جون مامان خوبی ؟من میدونم که خدا رو شکر حالت رو به بهبودیه و انشاا... روز یکشنبه واکسنت رو با هشت روز تاخیر میزنیم.امیدوارم که اذیت نشی و تب هم نکنی چون واقعا دیگه توانایشو ندارم . بریم سر این چند وقته که چی شده و چی قراره بشه! از بعد از تولدت بگم: جمعه:بابا حبیب اومد دنبالمون و اومدیم خونه ی مامان راضی.بابا محسن قرار بود شنبه صبح زود بره شمال ولی نشد. شنبه:صبح که از خواب بیدار شدی تبت بالابود و منم ترسیدم.به چند تا درمانگاه زنگ زدم ولی تا عصر دکتر نداشتن.به بابا محسن زنگ زدم وقتی دیدم هنوز نرفته شمال قضیه ی شما رو براش تعریف کردم  و اونم زود خودشو رسوند و با هم رفتیم پیش دکترت.تشخیصش شروع سرما خوردگی بود برات دارو ...
31 خرداد 1393

علیرضا در یکسالی که گذشت!

سلام قند عسلم.الان که دارم برات این پست رو میذارم به شدت سرما خوردی و از روز سه شنبه تا حالا 600 گرم وزنت کم شده.دیروز با بابا محسن بردیمت پیش دکتر نجیبی و گفت یه سرما خوردگی جزیی داری ولی برات دارو نوشت گفت احتمال داره شروعش باشه و حالت بدتر بشه که همین طوری هم شد.منم کلی نگرانم چون واکسنتم هنوز نزدیم و دکتر گفته باید تا یکشنبه ی هفته ی بعد صبر کنیم.اگه کوتاهی کردم پست برات نذاشتم علتش اینه که خیلی حالت بده.الانم واقعا دل و دماغش رو ندارم ولی برای اینکه سرم گرم بشه و فکر و خیاله الکی نکن خودمو با وبلاگت مشغول کردم. اما مطالب مربوط به این پست که میخوام کارها و پیشرفت هات رو در این یکسال بگم. اول سیر تکاملت در این یکسال: لحظاتی بعد ا...
27 خرداد 1393

جشن تولد یکسالگی علیرضا خان

  سلام پسر یکسال و یک روزه ی مامان. دیشب برات تولد گرفتیم و کلی میخواستیم خوش بگذرونیم.ولی صد حیف که شما از شب قبلش تب کردی و منم تا صبح چشم روی هم نذاشتم.دو شب بود که زیاد شیر میخوردی برای همین خیلی کم خوابیده بودم.کارهای خونه و درستیدن غذاها هم بود و حسابی خستم کرده بود میخواستم شب قبل از تولدت بخوابم که اونم قسمت نشد.صبح ساعت 6 تا 9 خوابیدی و من فقط تونستم آشپزخونه ای که دیروز با هزار زحمت تمیز کرده بودم و توی یه چشم بهم زدن داغون شد رو تمیز کنم(عکسشو برات میذارم.عکس گرفتم تا عمق فاجعه رو درک کنی با اون همه کار برای تولد قوز بالا قوز دیدن داره.زود پزم این بلا رو بر سرم آورد.هنوز بلد نیستم باهاش کار کنم و پیچ تخلیه ی هواش...
24 خرداد 1393

یکسالگیت مبارک

سلام قند و نباتم. هنوز باورم نمیشه تویی که الان کنارم خوابیدی همونی هستی که پارسال توی شکمم بودی.چه روزهایی رو با هم همه جا رفتیم.نه ماه تموم هر ثانیه باهام بودی و این برام خیلی خوشایند بود. با همه ی سختی هایی که تو دوران بارداریم داشتم ولی با هر تکونت آروم و دلگرم میشدم. پارسال درست همین وقتا بود.امتحان آخرم رو داده بودم و منتظر دیدن تو بودم.یادش بخیر چقدر نذر و نیاز کرده بودم که شما سر وقت به دنیا بیای تا من امتحانام تموم بشه. 22 خرداد 92 بعد از اینکه آخرین امتحانم رو دادم انگار تازه فهمیده بودم استرس قبل از زایمان معنیش چیه تا قبل از اون استرس امتحانام دیوونم کرده بود هر بار هم که میخواستم استرس روز زایمانم رو داشته باشم خودمو...
22 خرداد 1393