عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا در شهریار

1393/4/7 18:48
نویسنده : مامان عليرضا
576 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند و نبات مامان

بعد از کلی کنکاش برای برگذاری تولد شما برای فامیل های من و هر بار جور نشدن بالاخره به پیشنهاد خاله مرضی همه رفتیم شهریار و اونجا تولدت رو گرفتیم و همه با کادو هاشون شرمندمون کردن.محصل(البته به دلیل اینکه صبح زود راهی شدیم این مراسم بدون کیک برگذار شدخندونکو همگان مشغول در کردن خستگی های این چند وقت بودند و  استخر رو به تولد بازی ترجیح دادند و بعد از اهدای کادو و بوسیدن شما محل رو به ترتیب آقایان استخر-خانوم ها  محوطه ی باغ و گفتگو-بچه ها استخر و باغ به سرعت ترک کردن )

به من که خیلی خوش گذشت.بابا محسن هم بعد از دادن آخرین امتحانش مستقیم خودشو به ما رسوند و این خوشحالی و خوشگذرونی منو دو چندان کرد.بعد از مدت ها تونستم موقع خوابوندن شما و نازنین با ملیحه حرف بزنم بدون اینکه استرس شماها رو داشته باشیم چون انقدر خسته بودید که با صدای ما بیدار نمیشدیدمحصل

بعد از بیدار شدنتون انقدر با نازنین زهرا توی محوطه راه رفتید و با اون کفشای سوت سوتیتون مخ همرو بردید که از خریدن این کفشا حسابی پشیمون شده بودیم.ولی به هوای همین صدا و بزرگی محوطه دوتایی تو راه رفتن خبره شدید.

ساعت 8 شب همه از هم خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه هامون.البته خداحافظی ما با مامان راضی اینا خیلی سخت تر بود چون توی این چند وقته حسابی به هم عادت کرده بودیم و هنوز از هم جدا نشده بودیم خاله زهرا میگفت کی میای خونمون؟زیبا

قبل از اینکه بریم خونه یه سر رفتیم خونه ی بابا ممد دیدن عمه طاهره.با دیدن شما همگی کلی ذوق کردن.چند دقیقه ای نشستیم و به دلیل اینکه به شدت خوابت میومد خداحافظی کردیم و اومدیم خونمون.

رسیدیم خونه سریع لباساتو عوض کردم و بعد از چند دقیقه شیر خوردن خوابیدی.منم که انقدر دلم برای خونمون تنگ شده بود که نمیتونستم بخوابم.یه ذره خونرو جمع و جور کردم و بعدش خوابیدم.

به دلیل حواس جمع و جورم وایمکسم رو خونه ی مامان راضی جا گذاشته بودم و تازه بهش رسیدم.برای همین پست ها به شدت تاخیر دارن و اتفاقات این چند روز رو در اولین فرصت برات مینویسم.

عکسای امروزت(سه شنبه)در ادامه ی مطلب:

دلت میخواست بری توی استخر ولی من ترسیدم سرما بخوری احسان که دید گریه میکنی رفت توی آب و بغلت کرد و راهت برد و یه کمی آروم شدی ولی تا من این عکس رو ازت بندازم بیچارمون کردی چون به دوربین نگاه نمیکردی

شما و نازنین زهرا در پوزیشن های مختلف

مامانی به چی اینجوری نگاه میکینی؟

با این لبخند قشنگت داشتی به بابا محسن نگاه میکردی

بعد از دیدن عکسا دیدم با نازنین چی کار کردی چرا مامان جونم پاشو له کردی؟

مراحل برداشت توپ بسیار سنگین فوتبال

به قول بابا محسن حیف گه زورت زیاده وگرنه نصیحتت میکردمقه قهه

اینم خواب شما بعد از این خستگی طاقت فرسا که تا 12 ظهر روز بعد به طول انجامید

اینم از اینروز که یه روز عالی برای هممون بود و من یکی که به شدت بهش نیاز داشتم

دوستت دارم گلم

پسندها (14)

نظرات (26)

مریم مامان آیدین
8 تیر 93 9:38
ای جانم علیرضای نازم چه جای قشنگی رفتی و چقدر هم بهت خوش گذشته عزیییییییییزم قربون اون عکسای خوشگلت برم من خوشحالم که همسری بهتون پیوست دوستم خیلی گلمو ببوس
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم مریم جونم شما همیشه مارو شرمنده ی محبتتون میکنی. پیوستن همسری توی اون شرایط واقعا بهم چسبید شما هم جیگر طلا رو ببوس از طرف من
مامان آني
8 تیر 93 11:06
سلام از عكسها معلومه كه حسابي بهتون خوش گذشته هميشه به شادي و سلامتي از اينكه شماهم روز خوب و خوشي هم داشتيد خوشحالم و دركتون ميكنم كه مادرها هم گاها به تفريح و تنوع نياز دارن مثل روزهاي قبل مادر شدن
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم.آخ گفتی انقدر بهم خوش گذشت که نگو جای همه خالی واقعا دلم یه همچین جایی رو میخواست.ایشالا قسمت همه بشه
الهه مامان مبین
8 تیر 93 12:02
عزیز دلم همیشه به گردش و تفریح ایشاا... . قربون اون عکسای همیشه خوشگلت عزیزممممممممممممممممممممم .
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم خاله جون. خدا نکنه عزیزم بوس برای مبین نازنینم
مهزاد مامان عرفان
8 تیر 93 12:03
سلام عزیزم واقعا قند ونباته علیرضا جون. یعنی عرفان منم اینطوری میشه/ لباساش خیلی قشنگن. معلومه خیلی با سلیقه ای. خودشم که نگو تا چشم نخوره. تولدش هم مبارک مامانی
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم شما لطف دارید. بذار عرفان جونم یه کوچولو بزرگتر بشه اونوقت میبینی که شیرینترین بچه بچه یخود آدمه ممنونم از تعریفت گلم سلامت باشی.عرفان عزیزم رو ببوس
الهه مامان مبین
8 تیر 93 12:06
چه باغ خوشگلی . واقعا ما مامان ها هر چند وقت باید بریم تو طبیعت و گردش تا خستگیمون در بیاد
مامان عليرضا
پاسخ
کاملا باهات موافقم الهه جون.واقعا هر از گاهی احتیاج داریم برای خودمون باشیم
مامان مریم
8 تیر 93 13:36
ممنون خانومی علیرضای نازمو ببوس
مامان عليرضا
پاسخ
عزیز دلمی مریم جونم
اقازاده
8 تیر 93 15:53
خدا را شكر بهتون خوش كذشته ده استخري به به
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون دوست عزیزم
مهتاب مامان اریا
9 تیر 93 9:28
بههههههههههههههههههه میبینم که بالاخره الی به خودش یه کوچولو وقت داد اپ کرد این وبلاگ گل پسری بازم تولدت مبارک عزیزم علیرضا جونم ایشالا..سالم صیحیح کنار مامان و بابا روزای خوشی داشت باشی گلم الی همیشه کلاه بزار چه بهش میاد جیگر میشه جیگر که هست جیگرترتر میشه
مامان عليرضا
پاسخ
سلام دختر عمه جون.باز دم من گرم که میام و یه سری میزنم تو چی کی ماه به ماهم به زور تشریف میاری ممنونم مهتاب جان نمیذاره که کلاه رو سرش بمونه اونجا هم معجزه شده بود دست نمیزد قربونت برم.آریای عزیزم رو ببوسایشالا که سرما خوردگیشم بهتر بشه
مامانی بهار
9 تیر 93 12:17
سلام عزیزم ممنون که راهنماییم کردی متشکرم برام دعا کن. خوشگل منم ببوس
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم.وظیفم بود.انشاا... که قبول میشی. شما لطف داری
مامان شیرین خانم
9 تیر 93 14:19
چشمتون روشن برای بازگشت بابای خونه.آفرین علی رضا جون ورزشکار...
مامان عليرضا
پاسخ
چشم و دلتون روشن عزیزم. اینجوری قهرمانی داریم ما خالش
غزاله
9 تیر 93 16:14
واقعا خوش گذشت مخصوصاً به علیرضا که بعد چند وقت باباشو دید اونطوری ذوق میکرد فداش بشم جیگرمو
مامان عليرضا
پاسخ
آره واقعا روز خوبی بود آخ اگه نمیومدی غزاله تا عمر داشتی سر به سرت میذاشتم.شانس آوردی
آیدا
9 تیر 93 16:54
عزیزم چطور لینک تبادل میکنن؟
مامان عليرضا
پاسخ
عزیزم منظور از تبادل لینک همون سر زدن به وب های همدیگه هست و دوست جون همدیگه شدن
الهام
10 تیر 93 11:26
الهام عزیزم خوشحالم که آقا محسن امتحاناتشون به خوبی و خوشی تموم شده و برگشتند پیشتون چشمتون روشن علیرضا خان هم که احوالش مشخصه! باغ و استخر و خوش گذرونی و از همه مهم تر هم بازی خوبی مثل نازنین خانم اینا بزرگ تر بشن حسابی سرگرم میشید چون یه سره باید دعواهاشون و رفع و رجوع کنید خواهر! درست مثل علیرضا و آوینا
مامان عليرضا
پاسخ
فدای تو مهربون.بالاخره این دوری ها یه ثمری داشت و تا اینجا معدلش 18 شده دوتا درسش مونده که نمره هاش نیومده(کلی به خاطر نمره هاش مسخرش کردم) چشم و دلت روشن عزیزم. علیرضا که انقدر آتیش سوزونده بود که شب که رسیدیم خونه با بی حالی شیر میخورد با توجه به اینکه علیرضا هامون از لحاظ رفتاری کاملا بهم شبیه بودن این رو به عنوان یه هشدار تلقی میکنم و تا بچن از فرصتام استفاده میکنم و خودمو برای اون روز آماده میکنمممنون بابت تذکر به موقع دوست جونم ببوس عزیز مو فرفریم رو
مامان اعظم
10 تیر 93 13:16
عزیزم...تو این هوا آب تنی می چسبه ها
مامان عليرضا
پاسخ
میچسبید خاله جون ولی مامانم که نذاشت برم تو آب منو داد بغل پسر خالش تو آب راه برد منو
مامان ساناز
10 تیر 93 15:53
عزیزم خیلی قشنگ بود همیشه شاد و سلامت در کنار هم باشین
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم ساناز جون.
انسیه
10 تیر 93 23:50
به به چه جای خوبی ایشالا همیشه به گردش و مسافرت قندعسل بووووووووووووووووووووووووووس
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون
ابجی سجا
12 تیر 93 15:24
دوستت دارم به اندازه ی تمام قطره های آب ابرها و دریاها دوستت دارم به اندازه ی تمام روزگارانی که گذشته و خواهد گذشت دوستت دارم به خاطر دوست داشتن
آیدا
13 تیر 93 14:18
دیگه به ما سر نمی زنید بیایید.
مامان عليرضا
پاسخ
اومدیم
ابجی سجا
13 تیر 93 21:37
ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ… ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ ! ﺷــﺎﯾـــــﺪ ﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ …
مامان روشنا
15 تیر 93 13:40
سلام عزیزم.خدا رو شکر که میبینم خوشحالی و یه روز خیلی خوبی داشتی.از نوشتت مشخصه خیلی بهتون خوش گذشته.امیدوارم همیشه روزای خوب و خوشی داشته باشینعکسا خیلی قشنگه.آدم با دیدنش انگار داره یه داستان تصویری میبینه.دلمون براتون تنگ شده.علیرضا رو خیلی ببوس.
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیز دلم.آره خدا رو شکر روز خیلی خوبی بود ما هم دلمون برای شما تنگ شده حتما باید همدیگرو ببینیم
الهام
16 تیر 93 9:25
عزیزم صمیمانه ترین تبریکات من و به خاطر تولدت بپذیر ایشالا سالیان سال در کنار همدیگر خوش باشید و خوش بخت
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم الهام عزیزم
مامان شیرین خانم
16 تیر 93 14:28
سلام ما سر زدیم ولی رمز نداشتیم.صرفا جهت حاضری
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون دوست عزیزم
sepide
17 تیر 93 14:51
من رمز قبليو داشتم اينم ميخوام
مامان عليرضا
پاسخ
عزیزم درد و دل مادر و فرزندیه چیزه خاصی نیست
مامان اعظم
19 تیر 93 0:03
روزه رو ازمون گرفتن...اما کارای دیگرو که می تونیم انجام بدیم ...
مامان عليرضا
پاسخ
بله بله موافقم
ابجی سجا
20 تیر 93 16:34
ارزو هایم را چند میخری فکر کنم ان قدری بشود که بتوانم لبخندت را... فقط برای یک ثانیه اجاره کنم
الهام مامان علیرضا
21 تیر 93 17:17
خصوصی