علیرضا در تولد مبینا
سلام دنیای من.
این چند وقته ذهنم به شدت درگیر یه مسئله ای شده و تا نتونم با خودم کنار بیام حس انجام هیچ کاری رو ندارم.یکیش همین وبلاگ نویسی برای شماست.دلم میخواد جز به جز زندگیت رو بنویسم تا هر لحظش برات به یادگار بمونه یا بهتر بگم هر ثانیه ولی در توانم نیست.خیلی وقتا از ریز نوشتنم حوصله ی خودم سر میره و به این فکر میکنم اصلا تو در آینده حس داری اینا رو بخونی دوباره تصمیم میگیرم که خلاصه بنویسم و فقط اتفاقات مهم زندگیت رو ثبت کنم.
نمیدونم .خلاصه که خیلی کم درگیری ذهنی و فکری دارم وبلاگ نویسی برای تو هم که حالا برای خودم هم یه جور سرگرمیه هم یه جور عادت و عشق و علاقه بهش اضافه شده.شده یه بخشی از زندگیم.بگذریم.............
به خاطر فکرای این هفته از هفته نامه نویسی تا اطلاع ثانوی منصرف شدم و مثل قبل هر بار که تونستم برات مینویسم .
اول این نکته ی مهم رو خاطر نشان کنم که دندون شماره 4 پایین(سمت راست) صبح چهارشنبه از لثه های محترم شما به بیرون سر زدن.این در شرایطی هست که دو دندون سابق شما هنوز به درستی رویت نشده و من از اینکه دندونات دارن در میان بسیار بسیار خوشحالم
چهارشنبه شب تولد مبینا بود و عمه مریم به خاطر ما که پنجشنبه عازم شمال بودیم یه شب جلوتر گرفته بود.همه چیز خیلی خوب بود و بهمون حسابی خوش گذشت.شما هم بر خلاف همیشه که با محیا مثل کارد و پنیرید اینبار خیلی با شخصیت با هم بازی کردید بدون اینکه دعواتون بشه یا با چنگ .دندون ترتیب همدیگرو بدید.گمونم محیا حسابی مهمون داری کرده.
قسمت جالب ماجرا وقتی بود که محیا گیر داد به عمه مریم که شیر بخوره.عمه هم چون دم افطار بود هی از سر بازش میکرد تا اینکه عمه طاهره بهش گفت به زندایی بگو بهت شیر بده شاید یه کاری برات کرد.همچین تو چشمام نگاه کرد که بهش گفتم محیا شیر میخوری؟سرش رو تکون داد.گفتم ن بهت بدم؟تند تر تکون داد.بردمش توی اتاق.فکر نمیکردم بخوره آخه تو از 5 ماهگی با اینکه خیلی ولع شیر داشتی و دست رد به سینه کسی نمیزدی(البته فقط عمه مریم اونم در حد یکی دو بتر که من نبودم به مدت جند دقیقه بهت شیر داده)دیگه نخوردی.ولی محیا جونی در کمال تعجب 10 قیقه یه نفس شیر خورد و بعدم که معلوم بود حسابی سیر شده بلند شد و یه لبخند بهم زد و رفت بیرون(این کارش تعجب همرو به خودش جلب کرده بود.البته به قول بابا محسن شاید به خاطر حس یه کم حسودیه که نسبت به شما داره شیر من رو خورده.عمه مریم جلوی محیا جرئت نمیکنه بغلت کنه.همچین قشنگ اسمت رو یاد گرفته و میگه عیی یضا نههههههههههه)
اینا رو گفتم که به اینجا برسم که محیا تا آخر شب که اونجا بودیم چنان منو تحویل میگرفت که همه از خنده غش کرده بودن. سر شام خیلی قشنگ تو رو زد کنار و اومد رو پای من نشست و افتخار شام دادن بهش رو نصیبم کرد که کلی هم سر این قضیه خندیدن.بعد از شام هم که خواستیم میوه بخوریم اول تموم میوه های توی ظرف رو برای من آورد بعد که ظرف رو از جلوش برداشتن رفت سراغ بشقابای مهمونا و از توی بشقاب اونا برای من میاورد.خلاصه که حسابی شرمندمون کرد.
ساعت 11 شب از خونه اومدیم بیرون و رفتیم خونه ی مهسا دختر عمه ی بابا که نی نیش تازه به دنیا اومده(بعد از شما کلی نی نی به دنیا اومده و انشاا... دوقولو هامونم که صحیح و سالم به دنیا بیان فکر نکنم تا چند وقت دیگه خبری باشه.البته انشاا... همش از این خبرا باشه برای همه)اسم نی نی با اینکه 10 روزه به دنیا اومده هنوز معلوم نیست بابای نی نی میگه سوگل و مامان نی نی میگه دنیا حالا تا اسمش قطعی بشه ما میگیم نی نی
ادامه مطلب عکسای این چند روزته عشقم بیا و ببین:
این عکی برای چند روزه پیشه که رفته بودیم خونه ی مامان راضی و بابا شمال بود.خاله بهت بستنی داد و بعد از چند دقیقه انگار تو رو داده بودیم به بستنی نه بستنی رو به شما
تازه تعارف هم میکنی
بعد از این فاجعه چون من غرق در مکالمه ی تلفنی با ملیحه بودم خاله زهرا زحمت کشید و شما رو برای اولین بار برد حموم که کلی هم به جفتتون خوش گذشت و این قضیه ی حموم بردن شما توسط خاله یه بار دیگه هم تا امروز تکرار شد
اینم علیرضای مهر به دسته شیرجه تو استخره حلقه به گردن
اینا حلقه های استخرته که به این یکی ارادت خاصی داری و تازگی ها میندازی گردنت و میای جلومون رژه میری و کلی هم از این کارت کیف میکنی
بازی های شما و محیا جونی
اینم محبت محیا و بشقاب میوه ی من
اینم کیک تولد که جای همه ی کیک دوستان رو خالی کردیم
اینم نی نی تازه به دنیا اومده
این عکس هم به عنوان حسن ختام این پست داغ داغ همین الان ازت گرفتم که خاله زهرا رو از توش سانسور کردم.این توضیح رو هم اضافه کنم که پنجشنبه یعنی دیروز ساعت 5 با خاله زهرا اومدیم شمال و انشاا... تا دو شنبه اینجاییم
خوابای خوشگل ببینی عسل مامان