عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

عروسی خاله فاطمه

1392/12/22 16:20
نویسنده : مامان عليرضا
332 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم.

دیشب عروسی خاله فاطمه ی بابا محسن بود.بالاخره این عرسی هم تموم شد . انشاا... که خوشخت بشن.زبانکده محصل

اما از شما پسر خوبم بگم که اصلا اذیت نکردی و خیلی خیلی آقا بودی.اول مراسم رفتی پیش بابا محسن.اما همه سراغت رو گرفتن و منم به بابا زنگ زدم و تو رو اوردم پیش خودم یه ذره که گذشت گریه کردی آخه خیلی خوابت میومد.درست هم موقع اومدن عروس داماد به سالن گریه ی شما برای خواب و شیر خوردن بیشتر شد و با یه کوچولو شیر خوردن زود خوابت برد.بمیرم برات انقدر خسته بودی توی اون همه سر و صدا بازم از خواب بیدار نشدی.یه نیم ساعتی تو بغلم خوابیدی و یه دفعه با صدای جیغ و سوت های متوالی از خواب پریدی ولی خدارو شکر اصلا گریه نکردی.روی میز نشوندمت و دست میزدی و حسابی خوش گذروندی.عمه طاهره هم بغلت کرد و رفتی پیش عروس داماد و کلی دلبری کردی.راستی یادم رفت بگم وقتی پیش بابا بودی با بابا رفتی توی اتاق عقد و با عروس داماد عکس گرفته بودی.بابا میگفت دستت رو گذاشتی روی شونه ی داماد و سریع فیگور گرفتی.زبانکده محصل

یه خورده وقت بعد از بیدار شدنت گریه کردی و منم زنگ زدم بابا اومد بردت توی مردونه وتا آخر مراسم پیش بابا بودی.همین جا از بابا محسنت یه تشکر ویژه باید بکنم که توی نگهداری از تو واقعا به من کمک میکنه(دستت درد نکنه شوهر گلم نه فقط به خاطر نگهداری از علیرضا به خاطر همه ی خوبیهات از ته دل ازت ممنونم)

به محض تموم شدن مراسم وقتی منو دیدی تازه یادت افتاد که ای بابا چند ساعته شیر نخوردی و زدی زیر گریه.منم بردمت تو ماشین و شما هم یه دل سیر شیر خوردی.یه خورده وقت بعد عمه مریم و محیا جونی هم اومدن پیشمون تو ماشین و محیا جونی هم به عمه مریم نگاه کرد و اونم التماس دعا داشت.خلاصه که تا عروس و داماد از سالن بیان بیرون و برسن خونشون شما دوتا حسابی دلی از عزا در اوردید.

آخر شب هم عروس و داماد رو به قول قدیمیا دست به دست دادیم تو خونشون و خداحافظی کردیم و اومدیم خونمون.

امادر نبود شما تو سالن زنونه بنده به دلیل اینکه شما رو تحویل بابا داده بودم بسی احساس غرور داشتم که نگو.زبانکده محصلکه چی؟خب شوهرم  انقدر خوبه که برای اینکه من سختم نباشه بچه رو برده پیش خودش یه فازی گرفته بودمممممممممممممممم حس پرواز داشتمو از این فرصتم حسابی استفاده کردم و روشنا جونی رو حسابی دیدم و با مامانش حرف زدم.زهرا کوچولو رو هم بغل کردم و ............خلاصه حسابی با نی نی کوچولوهای فامیل خوشگذروندم.ولی راستشو بگم دلم کلی برات تنگ شده بود اگه از بابا نگرفتمت فقط به خاطر این بود که حس کردم پیش اون راحت تری.آخه شلوغی و هیاهویی که توی زنونه بود اونجا نبود و بعدم بابا محسن گفت که آروم بودی و اصلا اذیتش نکردی.(قربون پسره گلم برم)

خواستم چند تا از عکساتو بذارم نشد دوباره.انشالا بعدا اگه شد توی یه پست جدا برات میذارم.

خب دیگه مامانی اینم از ماجرای عروسی خاله فاطمه.انشاا... عروسی خودت پسره گلم

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان نازنین زهرا
22 اسفند 92 1:58
عزیزم عروسی خوش گذشت مبارکشون باشه ان شااله دامادی علیرضا جون خاله
مامان عليرضا
پاسخ
بلهههههههههه.خیلی بهش خوش گذشت. سلامت باشی ایشالا عروسی نازنین جون.
الهام مامان علیرضا
22 اسفند 92 10:15
چه خالۀ جوونی داشته بابایی من هم ضمن تبریک براشون آرزوی خوشبختی می کنم آفرین به علیرضا جون که اینقدر آقا بوده ولی کلاً عروسی رفتن با بچه خیلی سخت می گذره مگه این که کمی بزرگتر و داناتر بشن من که چند وقته علیرضا جون و با باباش میفرستم مردونه تا خودم از عروسی چیزی بفهمم
مامان عليرضا
پاسخ
بله خاله ی همسری 22 سالشهسلامت باشی عزیزم ممنون. خدا رو شکر اصلا اذیتم نکردولی در کل راست میگی هر چقدر هم بچه خوب باشه بازم سختی داره. من که از همین اولین عروسی تحویل باباش دادم و خیاله خودمو راحت کردم.
مامان شیرین خانم
23 اسفند 92 15:05
مبارک باشه علیرضا جونم خاله ایشاله همیشه به عروسی و شادی باشه
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون.انشاا... عروسی شیرین جون.
الهه مامان مبین
24 اسفند 92 11:15
مبارک باشه دوست خوبم . ایشاا..... عروسی علیرضا جون ما دوستون داریم
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون عزیزم.انشاا... عروسی مبین جونم. ما هم شمارو دوست داریم