عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

جشن تولد یکسالگی علیرضا خان

  سلام پسر یکسال و یک روزه ی مامان. دیشب برات تولد گرفتیم و کلی میخواستیم خوش بگذرونیم.ولی صد حیف که شما از شب قبلش تب کردی و منم تا صبح چشم روی هم نذاشتم.دو شب بود که زیاد شیر میخوردی برای همین خیلی کم خوابیده بودم.کارهای خونه و درستیدن غذاها هم بود و حسابی خستم کرده بود میخواستم شب قبل از تولدت بخوابم که اونم قسمت نشد.صبح ساعت 6 تا 9 خوابیدی و من فقط تونستم آشپزخونه ای که دیروز با هزار زحمت تمیز کرده بودم و توی یه چشم بهم زدن داغون شد رو تمیز کنم(عکسشو برات میذارم.عکس گرفتم تا عمق فاجعه رو درک کنی با اون همه کار برای تولد قوز بالا قوز دیدن داره.زود پزم این بلا رو بر سرم آورد.هنوز بلد نیستم باهاش کار کنم و پیچ تخلیه ی هواش...
24 خرداد 1393

روز زن و روز مادر مبارک!

مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر ! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه د لم از عطر تو سرشار است ، از تبار فاطمه ای و گویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چرا که دعایت سرمایه فردای من است. مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم. (تقدیم به تمام مادران)  اینم کادوی شما و بابایی به من(البته گوشواره ها کادوی سالگرد ازدواجمون بود که نشد توی پست مر...
31 فروردين 1393

تولدهای بابا محسن

سلام پسر طلای مامان. چند روزی بود که به خاطر تولد بابا محسن به شدت درگیر بودم و خیلی فرصت نداشتم یعنی بهتر بگم اصلا فرصت نداشتم. روز جمعه بود که تصمیم گرفتیم شنبه شب یه تولد خانوادگی بگیریم و دوشنبه شب دوستانه.اینجوری شد که کارم سخت تر شد و برای انتخاب غذا به شدت دچار مشکل شدم و با مشورت با دوستان عزیز مجازی تا حدودی مشکلم حل شد. حاشیه نرم و برم سر اصل مطلب:مهمانی شنبه شب خانوادگی بود و با حضور اقوام نزدیک به خوبی برگزار شد.مهمانهای عزیزمون(خانواده ی بابا ممدینا-خانواده ی بابا حبیب اینا-خانواده ی عمه فاطمه اینا و خانواده ی عمو رضا اینا)در کل ١٨ نفر بودیم و با کمک زیاد مامان راضی برای تهیه ی غذا و سایرین جهت جمع و جور بهد از مه...
17 فروردين 1393

تولد نازنین زهرا

گل پسری جونم سلام. دوشنبه شب تولد نازنین زهرا بود و ملیحه جون تولدش رو کرج خونه ی مامانش یعنی خاله جمیله گرفت. ساعت 7 بود که رفتیم خونه ی خاله جمیله و اونجا بقیه ی فامیل رو هم دیدیم.یه ذره صحبت کردیم وگفتیم و خندیدیم وبعد شروع کردیم تولد بازی و منم سعی کردم چند تایی عکس درست و حسابی از شما بچه ها بگیرم که هر کاری کردم باز یکیتون یه خرابکاری تو عکس میکرد. یه چند تایی از عکسای اون شب رو برات میذارم. نازنین زهرای گلم: علی پسر دختر خالم زهره: امیر و مهسای عزیزم بچه های دایی محمد: شما گل پسری: اینم چند تا عکس دسته جمعی شما بچه ها: محض رضای خدا هم که شده تو یکی از عکسها هم همتون با...
5 فروردين 1393

عروسی خاله فاطمه

سلام پسرم. دیشب عروسی خاله فاطمه ی بابا محسن بود.بالاخره این عرسی هم تموم شد . انشاا... که خوشخت بشن. اما از شما پسر خوبم بگم که اصلا اذیت نکردی و خیلی خیلی آقا بودی.اول مراسم رفتی پیش بابا محسن.اما همه سراغت رو گرفتن و منم به بابا زنگ زدم و تو رو اوردم پیش خودم یه ذره که گذشت گریه کردی آخه خیلی خوابت میومد.درست هم موقع اومدن عروس داماد به سالن گریه ی شما برای خواب و شیر خوردن بیشتر شد و با یه کوچولو شیر خوردن زود خوابت برد.بمیرم برات انقدر خسته بودی توی اون همه سر و صدا بازم از خواب بیدار نشدی.یه نیم ساعتی تو بغلم خوابیدی و یه دفعه با صدای جیغ و سوت های متوالی از خواب پریدی ولی خدارو شکر اصلا گریه نکردی.روی میز نشوندمت و دست میزدی و ...
22 اسفند 1392

عکسای شما تو عروسی خاله فاطمه

سلام عزیزم.دیشب نشد عکسای عروسی رو برات بذارم.الان برات میذارم. توی این عکس شما و محیا جونی دارید خیلی بامزه و با آب وتاب با هم حرف میزنید جوری که توجه همرو به خودتون جلب کرده بودید. عکسای تکیت اصلا خوب نیفتاده اونایی هم که خوب بود کسی توی عکس پیدا بود و نمیشد که برات اینجا بذارم ولی چند تا دیگه عکس با محیا جونی داری که اونا رو برات میذارم. اینم از عکسات.بعدا اگه عروس و داماد عکسایی که توی اتاق عقد گرفتی رو بهمون دادن اونارم برات میذارم. ...
22 اسفند 1392

عکسای جشن اول دندونی

سلام پسرم دیشب که نشد عکساتو بذارم الان دوباره تلاش میکنم. هنر نمایی های منو خاله زهرا با اینا برات ریسه درست کردیم. اینم کلاه بوقی بود. اینم دوتا از کارت دعوت هات.البته خیلی کم درستیدیم بیشتر به عنوان یه یادبود به بچه ها دادیم.(یعنی بر داشتن ) اینم گیفتمون بود.هر چی دنبال پاستیل دندون گشتیم پیدا نکردیم. واما عکسهای دیگه که توضیحات رواینبار بالای هر عکس مینویسم. کیک خوشگلت که به قنادی گلستان نزدیک خونه مامان رباب توی امام زاده حسن سفارش دادیم.خیلی تعریف قنادی رو میکردن اما راستش باور نداشتم که خوب در بیاره.ولی خداییش هم خیلی خوشمزه بود هم خوب در اورده بود.انشاا... کیک بعدی رو هم همینجا سفارش میدم...
28 دی 1392

جشن دندونی

سلام نفسم.پسر طلایی مامان.خوبی؟خوشی؟سلامتی؟با اون دوتا مروارید قشنگنت چی کار میکنی؟ ما که کلی باهاش حال میکنیم.به خاطر همینم امروز خونه مامانی رباب(مامان بزرگ مادری مامان)برات یه جشن کوچولو گرفتیم.انشاا... به همین زودیام یه جشن دیگه خونه خودمون میگیریم.آخه بابا محسن به خاطر امتحانش نتونسته بود از شمال برگرده و امروز پیشمون نبود خوب جشنم که به دونه بابایی مزه نمیده پس نگران نباش بعد از امتحانای بابایی یه جشن دیگه ی خانوادگی داریم. مهمونای امروز خاله ها ودختر خاله ها ودایی ها و زن دایی ها وخلاصه فامیلای مامانی یعنی من بودند ودست همشون درد نکنه هم کلی کمک مامان راضی کردن هم کلی برای شما کادوهای خوشگل گرفتن. من از چند روز پیش با یه کم ...
28 دی 1392

تولد خاله زهرا

خاله زهرا جون تولدت مبارک.انشاا... که 1000 ساله بشی وهمیشه خوش و خرم وشاد وخوشبخت باشی.انشاا... کیک قبولی دانشگاهت. پسرم از روز اول تولدت این هفتمین تولدی بود که شرکت کردی.(بابا حبیب_خودم_مامان راضی_عمه مریم_عمه طاهره_محیا جونی_خاله زهرا)به ترتیب نوشتم.اما اولین تولدی بود که متوجه اطرافت بودی وکلی ذوق کردی.البته تولد محیا جونی هم بزرگ شده بودی هم آقا ولی همش خواب بودی. (عکس هم داریم بعدا نشونت میدم.به دلیل حفظ مسائل امنیتی از گذاشتن عکس خانوادگی ماذورم)   ...
17 دی 1392