جشن تولد یکسالگی علیرضا خان
سلام پسر یکسال و یک روزه ی مامان.
دیشب برات تولد گرفتیم و کلی میخواستیم خوش بگذرونیم.ولی صد حیف که شما از شب قبلش تب کردی و منم تا صبح چشم روی هم نذاشتم.دو شب بود که زیاد شیر میخوردی برای همین خیلی کم خوابیده بودم.کارهای خونه و درستیدن غذاها هم بود و حسابی خستم کرده بود میخواستم شب قبل از تولدت بخوابم که اونم قسمت نشد.صبح ساعت 6 تا 9 خوابیدی و من فقط تونستم آشپزخونه ای که دیروز با هزار زحمت تمیز کرده بودم و توی یه چشم بهم زدن داغون شد رو تمیز کنم(عکسشو برات میذارم.عکس گرفتم تا عمق فاجعه رو درک کنی با اون همه کار برای تولد قوز بالا قوز دیدن داره.زود پزم این بلا رو بر سرم آورد.هنوز بلد نیستم باهاش کار کنم و پیچ تخلیه ی هواشو همیشه بر عکس میچرخونم ولی این بار داغونم کرد)
بیدار که شدی تا ساعت 11 یه کله شیر خوردی و منه طفلکی که هنوز صبحانه نخورده بودم و دیشبم به خاطر مشغله ی زیاد شام نخورده بودم دیگه توان نداشتم هر یه مکی که میزدی انگار داشت جون از تنم در میومد.تبت رو اندازه گرفتم پایین اومده بود و خیالم یه کم راحت تر شده بود.
ساعت 8 به مامان راضی زنگ زده بودم و وقتی فهمید مریض شدی و منم هیچ کاری نکردم و تا بابا حبیب بیاد و بخوان بیان دیر میشه گفت به بابا محسن بگم بره دنبالشون.ولی من یه عالمه هنوز خرید داشتم که باید حتما همون روز خریداری میشد و یه سری از چیزهایی هم که میخواستم تا اون لحظه هنوز پیدا نکرده بودم.خلاصه که قرار شد مامان راضی خرید هامو انجام بده بعد بابا بره دنبالشون.(ساعت 2 اومدن)
مامان راضی و خاله زهرا که اومدن حالت بهتر بود و بابا محسن بردت خونه ی بابا ممد تا ما کارها رو انجام بدیم.200 تا بادکنک خریده بودم تا طرح تم تولدت رو برات درست کنم ولی متاسفانه وقت نشد و اصل تزییناتم که اون بود بهم خورد.خونه رو خیلی ساده تزیین کردیم.تازه اونم اگه شبنم و خاله زهرا نبودن وقت نمیکردیم.
اما تیر خلاص رو وقتی خوردم که ساعت 6 که با عمه طاهره به صورت له شده پر از خواب اومدی و من چشمم به گوشه ی چشمت افتاد و دیدم کبود شده.کم مونده بود پس بیفتمکاشف به عمل اومد که با محیا جونی یه لحظه تنها موندی و تاکید شد فقط یه لحظه که با صدای گریه ی شما همه هجوم بردن و دیدن که شما زمین افتادی و گریه میکنی.حالا این وسط چه حادثه ای رخ داده الله و اعلم. یا حتی خلاصه که خود خوری کردم و با گفتن بچن دیگه اضطراب ها رو فیصله دادم آخه همه ی نگاه ها توی دهن من بود.
خوابوندمت و بقیه ی کارها رو انجام دادیم.مهمونها یه کمی دیر اومدن.با اینکه گفته بودم ساعت 6 و فامیل های بابا معروفند به آن تایمی ولی با شانس خوب من همه بد قول شدن و ساعت 7 به بعد اومدن.
مهمونا:دوتا خانواده ی پدر بزرگ هات- عمه مریم اینا-خانواده ی عمه زهرای بابا- خانواده ی عمه فاطمه ی بابا- خانواده ی عمو علی ی بابا.جمعا 24 نفر.
شما هم بعد از خواب حالت یه کم بهتر شده بود.ولی خیلی خسته بودی و بی حال برای همین نشد ازت زیاد عکس بندازم.با هر کسی هم که میخواستی عکس بگیری کلی گریه میکردی.(اینم از شانس باحاله منه دیگه)بازم خدا رو شکر میکنم.
بریم سراغ تولد میکی موسی علیرضا خان که نتایج شب زنده داری های من این شد که میبینید(از ساناز عزیزم مامان محمد متین جان بابت ایده هایی که بهم داد صمیمانه تشکر میکنم)
اول تزیینات:
کارت دعوتمون:
خوشامد گویی :
رد پا:
فلش مسیر یاب:
تزیینات اتاق که اونجوری که توی نظرم بود نشد:
میز تنقلات و بقیه ی هنر نمایی هام:
اینام هنر نمایی های منو خاله زهرا در راستای تزیینات میکی موسی غذاها:
این دوتا بالایی ها خیلی میکی موسی بود مگه نه؟
ژله ها:
نوشیدنی ها:
سفره ی شام که در اوایل چیدمان عکس انداختم چون نمیتونستم مهمونا رو تا چیده شدن کامل سفره منتظر نگه دارم.
واما خوشمزه ترین میکی موس دنیا:
که شد این:
اینم عکسای خوشمل پسری:
هر کاری میکردیم بشینی و به دوربین نگاه کنی نشد که نشد.به یه ذوقی میرفتی سمت گلدونمون.منم یکی از گلاشو کندم و گذاشتم جلوت که مثلا بهتر شه ظاهرا گند زدم
نشوندمت رو میز و سریع انگشتت رو کردی تو کیک:
سریع دستت رو پاک کردیم و لحظه ای بعد اومدیم بریم کنار تا باز ازت عکس بندازم که سر خوردی رو میز و دستت تا آرنج کشیده شد رو کیک و از ترس تا چند دقیقه گریه کردی
گل پسری اینجا داری نا نای میکنی:
واما شما در اوج خستگی:
عاشق این عکستم:
اینم کادوهای شما:
اینم کادوی مامان راضی اینا که اصلا نمیذاری دستت بمونه و منم حسابی غصه میخورم
منو بابایی قرار بود برات یه پلاک رو بخریم ولی مامان راضی گفت میخواد که اینو ازشون به یادگار داشته باشی و ما هم قبول کردیم و به جاش بابا محسن برات پول ریخت به حسابت.
اینم حسن ختام جشنمون که تو حیاط برگذار کردیم:
اینک گیفت تولدت که به عنوان یادگاری به مهمونا دادیم:
و اما بخش وحشتناک ماجرا آشپزخونمون که قولشو بهت دادم:
دیدی چی به سرم اومد؟میتونی حالمو با اون همه کار درک کنی؟
اینم جشن تولدت که با همه ی سختی هاش خدا رو شکر خوب برگذار شد.