عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا و اولین سیزده به در

1393/1/18 2:32
نویسنده : مامان عليرضا
300 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم.زبانکده محصلامسال اولین سیزده به دری بود که شما در کنار منو بابا محسن بودی و شادی این روزمون رو دو چندان کردی.

صبح که بیدار شدیم دایی رضا زنگ زد و گفت که بریم باغ بابا شعبون.ما هم که برای صبح برنامه ی خاصی نداشتیم قبول کردیم.

توی مسیر یه اتفاق بد افتاد.من اومدم کمر بندم رو وسطای راه ببندم و شما رو که سفت نشسته بودی و با خودت مشغول صحبت بودی رو رها کردم در این حین یه راننده ای که خدا به راه راست هدایتش کنه پیچید جلوی ماشین و بابا محکم زد رو ترمز و شما هم محکم رفتی توی داشبورد ماشین اینجوری شد که لپ و پیشونی شما کبود شد و بنده و بابا به شدت ناراحت شدیم و حالمون گرفته شد.

افراد حاضر در باغ شامل(خانواده ی خاله اقدس-آرزو و شوهرش)(خانواده ی دایی رضا)(خانواده ی دایی مصطفی)(خانواده ی خاله صدیقه و عصمت خانوم)و ما.

راستش با ورود به باغ دلم خیلی گرفت.هر سال همه جمع می شدن و دور هم بودن ولی امسال هر کسی جایی رفته بود و اصل کاری هم که بابا شعبون باشه دیگه تو جمعمون نبود(خدا رحمتش کنه خیلی خوب و مهربون بود)بعدا که با بابا صحبت کردم دیدم اونم حس منو داشت.ولی از اینکه رفتیم خیلی خوشحال بودم چون با حضور شما جو عوض شد و همه با شما سرگرم شدن.

اینم عکسای این روز:

شما و حنانه و حانیه دخترهای دایی رضا:

حنانه و حانیه

سیب زمینی کبابی:

1

ناهارمون:

1

وشما در حالات مختلف:

1

1

اینم روشنا جونی:

1

اینم جماعت مرغ و خروس واردک:

1

اینارم  مرغ ها زحمت کشیدند و تا ما اونجا بودیم برامون گذاشتند:

1

ساعت 6:30 بود که باغ رو اول به سمت منزل جهت استحمام و سپس به منزل عمو مصطفی و خاله آسیه ترک کردیم.شام رو منزلشون خوردیم و آخر شب به خونمون جهت خواب بازگشتیم.

اینم شمایی که سوار گوسفند خاله آسیه شدی:1

حواست پیش عمو مصطفی و عمو وحید بود که داشتند بازی میکردن:

1

حرف برای گفتن از این چند روز برات زیاد دارم ولی حس توی تنم نیست و به شدت خوابم میاد.

فردا به مناسبت تولد بابا محسن مهمون داریم.البته سری دومه و من هم از صبح مشغولم.انشاا... برات راجع بهش مینویسم.

جا داره اینجا از همه ی دوستانی که در این چند روزه چراغ وبلاگمون خاموش نکردن و بهمون سر زدند تشکر کنم بگم ما همشونو دوست داریم.زبانکده محصل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مهتاب
18 فروردین 93 8:05
علیرضای من دوست دارم خداروشکر مامان الهان این وب رو درست کرده که هر موقع دلم تنگ بشه بیام ببینمت میدونی که خیلی وقته ندیدمت علیرضا جون برای دختر عمه دعا کن که ایشالا...به سلامتی اریا رو بغل کنه و با همدیگه بازی کنید.
مامان عليرضا
پاسخ
ما هم شما رو دوست داریم. ایشالا که آریا جون رو صحیح وسالم بغلش میکنی نگران نباش.
مامان شیرین خانم
20 فروردین 93 8:19
به به سلام عزیزم کم پیدا شدین. چه 13 به در خوبی ایشاله همیشه به خوبی و سلامتی
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم. ترافیکم تموم شده بود از تکنولوژی دور مونده بودم ممنونم انشاا... برای شما هم همیشه همینطور باشه.
مریم مامان آیدین
20 فروردین 93 17:43
نینی ددری ایشالا همبشه به سفر و خوش گذرونی باشی گل پسر
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون
الهام مامان علیرضا
26 فروردین 93 11:07
چه بد که علیرضا جون رفت تو داشبورد برای همه ما پیش اومده حالا باز خوبه دندون هاش صدمه ندیده دست مرغ ها درد نکنه با هدیه تاپشون منم سیب زمینی آتیشی خواستم
مامان عليرضا
پاسخ
به قول اقوام نحسی سیزدهمون بود(البته من اعتقادی ندارم) آره واقعا خدا بهمون رحم کرد. ما هم صمیمانه ازشون تشکر کردیم. عزیزم.تشریف بیارید برای شما هم سرو میکنیم