عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا و بازگشت به وطن

1392/11/20 1:06
نویسنده : مامان عليرضا
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان.

بالاخره ما دیروز صبح خدارو شکر سالم به وطن بازگشتیم.1193378111-858.gif

راستش شاید اگه به خاطر تو نبود بر نمیگشتیم و صبر میکردیم تا بابا یه ذره از کاراش رو انجام بده .شما حموم نکرده بودی توی این یه هفته و پوست قشنگت پر از دونه شده بود ومنم حسابی نگرانت شده بودم و چاره ای جز برگشتن نداشتیم.طفلی بابا محسن دوباره امشب رفت شمال وما هم اومدیم خونه مامان راضی.بیچاره بابا این یه هفته خیلی برامون زحمت کشید و نمیذاشت آب توی دلمون تکون بخوره.با همه ی سختی های این سفر به خاطر تلاش های بابا محسن خیلی بهم خوش گذشت.

واما دیروز:صبح زود بابا محسن از خواب بیدار شده بود و رفته بود برامون کله پاچه خریده بود با نون تازه و از خواب بیدارمون کرد.(ساعت 8)بعد از خوردن صبحانه بابا گفت تا شما وسایل رو جمع کنید منم برم سر ساختمون و زود برمیگردم.حالا ما همه ی کارامون رو کرده بودیم ومنتظر تا بابا بیاد بابا هم نامردی نکرد و 3 ساعتی مارو معطل کرد البته اگه زنگ های من نبود گمونم تا فردا طول میکشید. خلاصه سرتو درد نیارم ساعت1 بود که راه افتادیم به سمت تهران.چند تا عکس هم از جاده موقع برگشت برات گرفتم ببین:

1

2

3

5

توی راه قبل از اینکه از یالبندان خارج بشیم دیدیم هوا نسبتا خوبه وآفتاب هم هست بابا یه جا نگه داشت تا شمارو روی برفا بذاریم وعکس العملت رو ببینیم(آخه حیف بود اولین برف زندگیت رو که دیدی حس نکنی)این شد که پتوت رو روی برفا پهن کردم و گذاشتمت روش.اولش کلی ذوق کردی و اومدی چهار دست و پا شی و راه بری روی برفا که جو گرفتت و خودتو پرت کردی روشون نمیدونم ترسیدی یا دردت گرفت ولی هر چی که بود دیگه نشستی و گریه کردی تا بابا یغلت کرد.دوباره هم که خواستیم بذاریمت گریه کردی.حالا قضیه چی بود ما که نفهمیدیم(چون آروم خوردی زمین بعید میدونم دردت گرفته باشه.گمونم دلت برای بغل بابایی تنگ شده بود چون تا نگاهت بهش میفتاد گریه میکردی و تا بغلت میکرد ساکت میشدی.)

1

2

3

ببین دست عمه توی عکس معلومه.گرفتت.پس درت نیومده کلک.niniweblog.com

ن

ن

الهی مامان قربونت بره که اینطوری بغض کرده بودی.

راستی هوا گرم بود کلاه سرت نذاشتما.بعدا نگی مامان حواسش بهم نبوده توی این سرما کلاه سرم نذاشت.آفتابش تن آدمو میسوزوند.

خلاصه که ساعت 4 تهران بودیم و به محض رسیدن اول شمارو حموم کردم تا ببینم دونه های تنت بهتر میشه که خداروشکر یه ساعت بعدش کم کم خوب شد.ساعت 7 حاضر شدیم ورفتیم خونه بابا ممد و تا ساعت 10 اونجا بودیم(سالگرد فوت پدربزرگ و مادربزرگ بابا محسن بود از طرف پدری.هر دوشون توی یه روز ولی به فاصله چند سال فوت کردند ومراسم سالگردشون رو هر سال یکی از بچه هاشون میگیرن که امسال نوبت بابا ممد بود)وقتی برگشتیم خونه شما بلافاصله لالا کردی127.gif

منو بابا هم سریع چراغا رو خاموش کردیم که تا شما از خواب پشیمون نشدی ما هم به یه نوایی برسیم.آخه این چند وقته صدقه ی سر دندون در اوردن شما ما شبا خواب نداریم.(خدا میدونه که تا کی ادامه داره و کی دندونت در میاد!)

علیرضا و امروز:امروز صبح بعد از اینکه یه ذره خونه رو جمع و جور کردم اومدیم خونه مامان راضی.کلی با دیدن همدیگه ذوق کردید معلوم بود که دل تو هم براشون تنگ شده.حتی وقتی مامانبزرگ رو هم دیدی کلی براش خندیدی.(قربون پسر با محبتم برم )مامان راضی کلی نگران حالت بود و گمونم با دیدنت تازه آروم شد.شما هم اینجا حسابی خوش بحالت شده بودو از دلتنگی همه سواستفاده کردی و یه 2 ساعتی حسابی بغلشون راه رفتی و ذوق کردی.بعد از ظهر هم بابا محسن خداحافظی کرد و رفت تا کاراشو جور کنه و دوباره بره شمال.تا شب اتفاق خاصی نیفتاد تا وقتی بابا حبیب از سر کار اومد خونه شما با دیدنش کلی هیجان نشون دادی و رفتی دوباره بغل یه نیروی تازه نفس.چند دقیقه ای هم بغل بابا حبیب بودی و بعد کم کم خوابت گرفت و اومدی بغل خودم.یه ساعتی روی پاهام بودی تا خوابت برد و تونستم بذارمت زمین و برم شام بخورم.ساعت 10 مجددا از خواب بیدار شدی و تا دوباره بخوابی کلی طول کشید.الان هم در خواب ناز هستی و منم که منتظر یه فرصت بودم به دستش اوردم و برات نوشتم.الان هم اگه رخصت بدی بیام پیشت و بخوابم.

کلی میموچمت پسرم.شبت بخیر و امیدوارم خوابای خوب ببینی.1193378426-424.gif

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

❤خونه نمدی❤
20 بهمن 92 1:14
مامان با سلیقه سلام اگه میخوای هرکی میاد تو اتاق نی نی خوشگلت انگشت به دهن بمونه یه سر به ما بزن کارای تک و شیکی که تو هیچ مغازه ای نمیتونی پیدا کنی خوشحال میشم خونه نمدی رو تو وبلاگ نی نیت لینک کنی با تشکر خونه نمدی
مامان روشنا
20 بهمن 92 11:47
سلام عزیز دلم.خوبی خاله جون؟خدا رو شکر که به سلامتی برگشتین عزیزم.مامان جون علیرضا جون،فکر کنم علیرضا بهش برخورده و فکر کرده کسی هلش داده تو برفا.الهی قربون گریه ات بشم . نبینم چشمای قشنگت اشکی باشه.
مامان عليرضا
پاسخ
سلام خاله جونم.خدا خيلي دوسمون داشت كه سالم مونديم خدانكنه عزيزم.از طرف من يه عالمه روشنا جونمو موچش كن.
الهه مامان مبین
20 بهمن 92 16:00
اومدم یه ماچ کنم و برم دیدم پست جدید گذاشتین ... ای جووووووووووونم عزیز خاله ..برف بازی هم که کردی ....
مامان عليرضا
پاسخ
مرسی خاله جون.
مهتاب
20 بهمن 92 18:16
ای جانم خداروشکر به سلامت برگشتید تهران قربون پسملی برم من با این برف بازیش امروز اومدم علیرضاا دیدم کلی ماچش کردم از لپ لب دلت بسوزههههههههههههههههههههههههههه
مامان عليرضا
پاسخ
بذار آریا بیاد من میدونم اون لپاش.صبر کن
مامی پوریا
20 بهمن 92 18:48
پس بابایی آقا علیرضا هم مثل بابایی پوریا خوش قوله
مامان عليرضا
پاسخ
بله خاله جون خیلی
Ali
20 بهمن 92 18:59
*علی رضا و بازگشت به وطن* همچین میگی انگار از دست بومیای وحشی افریقای جنوب غربی زنده برگشتی......!!!!! شمال بودیا....!
مامان عليرضا
پاسخ
جناب آقای پسر خاله آدما فقط از دست بومیای وحشی آفریقایی میمیرن و باید نگران حالو جونشون باشن؟ندیدی چند وقت تیتر اخبار بودیم
مامان حدیثه سادات
21 بهمن 92 13:42
سلام عزیزدلم شما به ما سر زدی؟ ممنونم. شما هم وبلاگتون خیلی قشنگه و پسر نازتون خیلی خوشگل و نانازه. عزیزم با افتخار لینک شدید.
مامان عليرضا
پاسخ
سلام.بله.خواهش ميكنم.شما هم لينك شدي به جمع دوستان عليرضا خوش اومديد.
مامان نازنین زهرا
21 بهمن 92 14:16
چه دوره ی سختی داشتید عزیزم خدا بهتون رحم کرده خوش اومدید داره والله بعد این همه سختی علیرضا جون خاله پس کی دندون در میاری زود باش پسر مامانی وقتی گل پسر دندون در بیاره دیگه راحت می شی از شب بیداری ها ان شااله
مامان عليرضا
پاسخ
آره واقعا خدا بهمون رحم كرد. خاله جون دندوناي بالاش در نمياد دوتا پايين داره الان.تا كي طول بكشه نميدونم.دندوناي پايين كه ٢ماه معطلي داشت
khale fateme
21 بهمن 92 14:38
سلام عزیز خاله.قربونت برم گریه نکن.میدونم الان دوست داشتی خونه مامان راضی کنار شومینه نشسته بودی ویه کاسه سوپ میخوردی.
مامان عليرضا
پاسخ
سلام خاله جون خدا نكنه.آره طفلكي اونجا اصلا غذا نميخورد.
بهاره مامان کیان
22 بهمن 92 12:31
ای جان چقد تو نازی خاله
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون
میترا
23 بهمن 92 19:36
خدا زیباست این را در دانه دانه های برف می بینم
سحر مامان یسنا
24 بهمن 92 10:32
عزیزم خاله جون چقدز شما نازی خدا حفظت کنه
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون.یسنا جونم خیلی نازه.خدا برای شما حفظش کنه.
الهام مامان علیرضا
27 بهمن 92 15:22
سلام الهام عزیزم خیلی لطف کردید به ما سر زدید خدا علیرضا جون و براتون حفظ کنه ماشاله خیلی نازه من و یاد نه ماهگی علیرضای خودم می ندازه آخه علیرضا هم خیلی تپل بود با افتخار اسم علیرضا جون و به لیست هم لینکی های پسرم اضافه می کنیم امیدوارم دوستیمون پایدار باشه و بتونم دوست خوبی برای شما و علیرضا جون باشم
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون عزیزم.منم امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم.از آشناییتون واقعا خوشحال شدم.