عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا در گردشی یهویی

1393/1/27 1:54
نویسنده : مامان عليرضا
507 بازدید
اشتراک گذاری

هیکل طلای پسر طلا سلام.

امروز صبح بابا محسن رفتیم برای شما پوشک بگیریم.از اونجایی که پوست شما به شدت حساسه و هر پوشکی بهش نمیسازه و فقط نوعی از پریما کار مارو راه می اندازه با دیدن پوشک مورد نظر تمام موجودی مغازه که 4 عدد از پوشک مورد نظر من بود رو خریداری نموده و خوشحال از یافتن این گنج عظیم به پیشنهاد بابا محسن رفتیم کن تا این پیروزی بسیار بزرگ رو جشن بگیریم(نمیدونی چه مصیبتی برای این قضیه دارم واقعا جشن گرفتن داشت)

ابتدا به ساکن شما خوابیدی و ما هم در کنار رودخانه ی کن توقف کردیم تا شما بیدار شی و تصمیم بگیریم ناهار چیکار کنیم.انقدر هوا خوب و عالی بود که دلم نمیومد برگردم خونه خیلی خیلی خوب بود.شما که بیدار شدی منم تونستم از ماشین پیاده بشم و یه دستی به آب بزنم و نهایت لذت رو ببرم.البته شما هم بی نصیب نموندی و با بابا محسن آب بازی کردی و از ته دل میخندیدی.

بعد از رودخونه یه دیدی به آبشار زدیم و سوار ماشین شدیم و تو همین حین رستوران ها و قهوه خونه های امتحان شده رو رد میکردیم و دنبال یه جای خوب بودیم که با رای هر دوتامون ونوس رو انتخاب کردیم و رفتیم و ناهارمون رو خوردیم و چون شما مجدد خوابت گرفت نتونستیم بیشتر بمونیم و از اطراف لذت ببریم.

خونه که برگشتیم از خستگی تا ساعت 6 هممون خوابیدیم.تو که بیدار شدی بردمت حموم و یه نیم ساعتی باهات آب بازی کردم.بعدش غذاتو دادم و باهم بازی کردیم تا اینکه ساعت 9 خوابت گرفت و خوابوندمت.منو بابا هم که توی این چند روزه مشغول دیدین سریال شاهگوشیم یه قسمت دیگه از این سریال رو دیدیم در همین لحظات بود که خاله آسیه زنگ زد و گفت که میخوان بیان خونمون.منم کمی خونه رو جمع و جور کردم و منتظر شدیم تا بیان که نزدیکای ساعت 11 بود که با عمو وحید اومدن.یه کمی که نشستن از سر و صدامون بیدار شدی و کمی هم با شما بازی کردن و نیم ساعت بعد من شما رو مجدد برای خواب بردم ولی از بس کنجکاوی با کوچکترین صدا بیدار میشدی.اونا هم وقتی دیدن که نمیخوابی خداحافظی کردن و رفتن.بعد از اون هم شما رو خوابوندم و مشغول تایپیدن این پست شدم.

اینم عکسای امروز:

کنار رودخانه ی کن و نشستن شما روی تخته سنگ:

1

محیط اطراف:

2

3

4

5

اینم شمای در انتظار غذا:

1

جای همه ی دوستان خالی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

الهام مامان امیرعلی جیگر
27 فروردین 93 10:40
سلام خانومی. حسابی خوش گذروندیا/الهی همیشه به شادی راستی خانومی روزتون پیشاپیش مبارک
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم.آره جای همگی خالی خیلی خوش گذشت.ممنون. ممنونم دوست خوبم روز شما هم پیشاپیش مبارک.
مریم مامان آیدین
27 فروردین 93 17:06
وااااااای چه جای قشنگی چقدرم بهش خوش گذشته پسر عسل ولی چه دلی داری اونجا نشوندیش مامانی خوشگل کوچولو همیشه خوش باشی
مامان عليرضا
پاسخ
واقعا جای قشنگیه. پسری هم حسابی خوش گذروند باباش باهاش چند سانت فاصله داشت و از بین 10 تا عکسی که گرفتم فقط تو این عکس معلوم نبود.ولی قبول دارم کار خطرناکی بود ممنونم عزیزم
مامان شیرین خانم
28 فروردین 93 20:26
ای جونم چه خوشش اومده کوچولوی ناز از این هوای بهاری باید نهایت استفاده رو برد
مامان عليرضا
پاسخ
واقعا همین طوره.تا میتونیم باید استفاده کنیم
مهتاب
29 فروردین 93 20:11
ای جانم علیرضای منو ببین تورو خدا الهام ببین بچه رو کجا گذاشتی تو که میدونی علیرضا اب دوست داره
مامان عليرضا
پاسخ
حواسمون بود به خدا.کفش باباش تو عکس معلومه.
مامی92
29 فروردین 93 20:18
بارانی از عشق و نَمی هم ستاره ارزانی تویی که در تبار معصومانه‌ی نگاهت، چشمان خسته‌ی من ستاره می‌چیند. خوش‌آهنگ‌ترین نغمه‌های هستی نثار قلب خسته و صبورت. روزِ به اوج نشستنت مبارک . . .
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم عزیزم.انشاا... به زودی خبر مادر شدن شما رو بشنویم.
الهه مامان مبین
30 فروردین 93 13:14
روزت مبارک دوست عزیزم . با بهترین آرزوهای قلبم برای تو نازنینم
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم دوست خوبم.برای شما هم همین طور
مریم مامان آیدین
30 فروردین 93 15:18
سلا خانومـــــــــــــــــــــــــی روزت مبارک علیرضای نازتم ببوس
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم روز شما هم مبارک شما هم گل پسر نازمون رو ببوسید.
مامان هانا
30 فروردین 93 15:25
مامی پوریا
30 فروردین 93 15:55
چون او به جهان کم است و او این همه است یک واژه ساده نیست یک عالمه است هم دختر و هم همسر و هم مادر عشق اینها همه هیچ فاطمه فاطمه است ولادت حضرت فاطمه(س) گراميباد
میترا(مامان مهران)
30 فروردین 93 21:09
مهم نیست در چه سنی باشم ، هر زمان چیز جدید یاد میگیرم دلم میخواهد فریاد بزنم : مامان بیا نگاه کن ! گلم روزت مبارک
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم عزیزم روز شما هم مبارک.
مامانی علیرضا
31 فروردین 93 15:22
چلچراغ محبت مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادر، روزت مبارک باد.
مامان عليرضا
پاسخ
ممنونم عزیزم.روز شما هم مبارک
مامان آ ی سل
31 فروردین 93 15:51
بلبلان آوازدرگل یافتند شاعران درزن تکامل یافتند زن محبت راتلافی میکند خستگی راترمه بافی میکند زن درخشان میکند الماس را زن تجلی میدهد احساس را. روز زن مبارک.
الهام مامان علیرضا
31 فروردین 93 23:06
خوش به حال علیرضا جون که این طوری یهویی میره به این چنین گردش های توپی خدا رو شکر که پوشک مورد نظر رو یافتی الهام جون و الا سوختن پای بچه رو نمیشه تحمل کرد
مامان عليرضا
پاسخ
جشن بود دیگه خاله جون باید میرفتیم گردش ما هم کلی خدا رو شکر کردیم(باباش بیشتر. به خاطر اینکه تا مدت ها دست از سرش بر میدارم و بهش گیر نمیدم)
الهام مامان علیرضا
31 فروردین 93 23:06
مناظر هم واقعا زیباست ممنون که ما رو هم شریک این زیبایی ها کردی
مامان عليرضا
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم.نظر لطف شماست
الهه مامان مبین
4 اردیبهشت 93 13:08
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس برای علیرضا جونم و مامان گلش
مامان عليرضا
پاسخ
فدات شم مهتاب جون.آریا جونمو ببوس.