عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا و نجات از قحطی

1392/11/15 23:37
نویسنده : مامان عليرضا
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم!دردونم!یه دونم!پسر گل و نمونم!

بالاخره حداقل از قحطی نجات پیدا کردیم وبا وجود برق و آب حال هممون خیلی بهتره.36_2_25.gif

قرار شده صبح زود بابا محسن بره یه سر یالبندان به یه سری کاراش برسه و اگه همه چیز اکی بود بیاد و ما رو هم ببره تا این کارای آخر ساختمون تموم بشه وانشاا... زودتر برگردیم تهران.خداروشکر جاده ها رو هم امروز دیگه باز کردن وهر زمان که بخواهیم میتونیم برگردیم.اما فعلا یه چند روز دیگه هم میمونیم تا هم بابا یه ذره کاراش راه بیفته هم دانشگاها باز بشن وبره یه سر اونجا ببینه چه خبره هم اینکه راهها هر چی بیشتر تردد توش باشه خطرش کمتر میشه.

اما امروز:با کلی خوشحالی داشتی با اسباب بازی هات بازی میکردی.اونم روی میز ببین خودتو!

2

1

بعد از بازی شما از این اتاق به یه اتاق بزرگتر نقل مکان کردیم و این جایی که الان هستیم از همه لحاظ بهتر از جای قبلیه.فعلا ما هستیم و یه مجتمع بزرگ خالی هر جا هم که دلمون بخواد میریم.بابا حبیب حسابی سفارشمون رو کرده و اینجا داریم خوش میگذرونیم(بعد از پشت سر گذاشتن اون قحطی وحشتناک اینجا واقعا برامون نعمت بزرگی بود)

نزدیکای غروب بود که بازم تب کردی و هی بی قراری میکردی با هزار بدبختی خوابوندمت بیدار که شدی حالت خیلی بهتر بود و وقتی چشمت افتاد به اسباب بازیهات و گذاشتمت پیششون نزدیک ١ ساعت باهاشون سرگرم بودی.منو بابا و عمه هم نشستیم و یه دل سیر چایی خوردیم.همه حواسم پیش تو بود داشتی بازی میکردی ولی هر چند دقیقه زیر چشمی یه نگاه به ما میکردی و منتظر بودی تا نگاهت کنیم وشروع کنی گریه کردن تا بغلت کنیم.خلاصه انقدر دلبری کردی و با اسباب بازی هات خوشگل حرف زدی که طاقت نیاوردم پریدم کلی موچت کردم ولی بوس کردنم یه طرف و پایین نیومدن تو از بغل من تا همین چند لحظه پیش که کاملا توی بغلم خوابت برد هم طرف دردناک قضیه بود.دلم برات خیلی میسوزه مامان جون خیلی سر دندونات اذیت میشی یه دفعه یه جوری گریه میکنی آدم دلش کباب میشه(برای همین همش دوست داری بغلمون باشی و ما هم اطاعت میکنیم با اینکه میدونیم اشتباهه.ولی خب توی بغلمون آروم تری)

الانم تا لالا کردی بدو بدو اومدم از اتاق بیرون تا وبت رو آپ کنم.همه حواسم پیشته آخه میترسم بیدار بشی و دوباره بی قراری کنی .تا اینجای ماجراهاتو داشته باش بقیشو بعدا برات میگم مامان جون.56.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مهتاب
16 بهمن 92 7:14
سلام دوباره به الی جون وگل پسرمون خداروشکر که تا حدودی مشکلات برطرف شده وعلیرضاوهمگی سالم هستید دلمون حسابی تنگ شده براتون انشالا...زود زود ببینمتون الان دیگه واقعااا اجازه دارم حسابی گل پسرمون ببوسمممممممم یه ماج بزرگ از علیرضا جون
مامان عليرضا
پاسخ
سلام مهتاب جون.ممنون.انشاا... به زودی همدیگرو میبینیم.
خاله
16 بهمن 92 13:19
سلام هوشمل طلاى خاله مى بينم كه بلاخره نجات يافتيد مامانى كلى نگرانتون بود همين الان هم مامانت گفت كاراى جديد ياد گرفتى زود زود بيا دلم برات تنگ شده خاله جون I love you Kiss for you
مامان راضى
16 بهمن 92 13:54
قربون بشه مامانى
qazale
17 بهمن 92 13:48
قلبونت برم من.چه نگاه با نفوذی!!!!!!!!!!!! به چی مینگری؟؟؟
مامان عليرضا
پاسخ
قطعا به فردایی روشن مینگرد.
elahe
17 بهمن 92 13:54
تو عکس اولت انگار یه کار بد کردی و میخوای کسی نفهمه!!!!! راستششششششششششو بگو؟؟ چی کار کردی؟؟!!
مامان عليرضا
پاسخ
این یه رازه نمیتونم به کسی بگم.
elahe
17 بهمن 92 19:51
سلاملکم عشق و هاکاپاسالا عشقولانس من . حالت خوبه عزیزم ؟ پس کی میای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم واست تنگ شده بیا دیگه
مامان عليرضا
پاسخ
میایم میایم.پس چرا نمیایم