علیرضا و گردش
سلام امید زندگی مامان.
دیروز منو خاله زهرا رفته بودیم بیرون که یه دفعه چشممون خورد به یه کت اسپرت خوشگل برای شما.با کلی ذوق وشوق خریدیمش و وقتی اومدیم خونه با ضد حال شدید مامان راضی مواجه شدیم
امروز مامان راضی گفت که باید بریم وکت رو عوض کنیم و استدلالش هم این بود که چون شما هنوز راه نمیری اگه کت بپوشی خیلی مسخره میشی!منم که روی نظرات مامان راضی خیلی حساسم قبول کردم.تصمیم گرفتیم به جاش برات یه شلوار بخریم.بعد از ظهر کالسکه ی عرفان رو قرض کردیم و شما رو گذاشتیم توشو راهی خرید شدیم.جنابعالی هم سر از پا نشناختی و توی تمام مدت ساکت و با خنده بیرون رو نگاه میکردی.خلاصه که رفتیم وپس دادیم وجاش یه شلوار کتون خوشگل برات خریدم.توی مسیر یه دفعه دیدم خیلی آروم و بدون اینکه صدات در بیاد خوابت برده اونم چقدر ناز
رسیدیم خونه دیدیم مامانبزرگ هم برگشته.یه کوچولو پیش مامانبزرگ نشستیم وبعد هم اومدیم بالا تا شام بخوریم.برای اینکه موقع غذا خوردن شما کمتر با من ور بری توی بشقاب نی نی ای های خاله زهرا برات یه ذره برنج ریختیم.نمیدونم چرا چند روزه نمیتونم برات عکس بذارم وگرنه پست های این چند روزت همه عکس دار میشد(دوستایی که علت رو میدونن بهم بگن لطفا:بعد از آپلود عکس.عکس سیاه میشه)دستت رو مشت میکردی وبرنجارو بر میداشتی ولی برنجایی که به دستت چسبیدن رو میخوردی.در آخر هم با تکون دادن بشقاب روی زمین بشقاب رو کاملا تمیز به مامان راضی تحویل دادی.
عاشق سریال مسافرانی.توی مدت پخشش صدا ازت در نمیاد.البته باید بگم که موقع دیدن سریال کوزی گونی هم همین حس رو داری.حالا از اینا چی میبینی و میفهمی که میخکوب میشی ما که نفهمیدیممسافران که شروع شد رضایت دادی که بالاخره منم شامم رو بخورم.وسط سریال گریه کردی و فهمیدم که خوابت گرفته.نیم ساعتی طول کشید ولی بالاخره خوابیدی تا اینکه خاله زهرای نظیفت رفت حموم و شما بیدار شدی.تا نیم ساعت پیش هم سعی در خوابوندن شما داشتیم که خدا با ما یار بود و لالا فرمودید.الانم که انشاا... در حال دیدن خوابای خوبی.
امروز یه سر رفتم نی نی سایت و خاطرات گذشتت رو به اینجا انتقال دادم تا همش یه جا تقریبا جمع بشه.واقعا امیدوارم که از این وبلاگ خوشت بیاد پسرم.
با چشمانی پر از خواب میبوسمت و به خدا میسپارمت.