یادی از قدیم
سلام هیکل طلای مامان.
امروز همش تو فکر روزای اول تولدت بودم.روزای خوب ودوست داشتنی ویه کمی سخت که عین برق و بد گذشتن.یه جورایی با همه سختیهاش انقدر شیرین بود که حتی دلم براش تنگ شده.
شبای اول اصلا نمیخوابیدی تا هوا تاریک میشد غصم میگرفت که الان همه خوابن ومن باید تا صبح بیدار بمونم.خدایی بود که تو بعد از امتحانای خاله زهرا به دنیا اومدی وگرنه نمیدونم الان سرمون چی اومده بود.خیلی شبا من دیگه واقعا نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم واز حال میرفتم
مامان راضی هم که توی طول روز به اندازه کافی خسته شده بود که شب اونم نتونه بیدار بمونه این وسط خاله زهرا وقتی که همه بیهوش میشدن تا هر وقت که شیر میخواستی ودیگه به هیچ صراطی مستقیم نبودی نگهت میداشت.خداییش هر چی ازش تشکر کنم کمه باجون ودل نگهت میداشت و واقعا از این که خاله شده ذوق میکرد.همین الانم با اینکه از مدرسه میاد و امتحان داره و بعضی وقتا قشنگ حس میکنم که خستس ولی باز با مهربونی باهات بازی میکنه.(یادت باشه وقتی بزرگ شدی هم ازش تشکر کنی هم یه ذره از محبتاشو جبران کنی)
الان یه چند وقتی هست که خوابت تقریبا میزون شده و ساعت ١١ شب دیگه خوابی ولی خدا میدونه تا بخوابی ماها چی میکشیم.احدی نباید تا شما خوابت نبرده از جلوت رد شه.هیچ کس حق نداره وقتی خونه مامان راضی هستیم از آب داغ استفاده کنهچون با صدای آبگرمکن از خواب بیدار میشی.تلویزیون بعد از خواب شما نباید پیام بازرگانی بده که اگه صداشو بشنوی از خواب بیدار میشی و خیلی سر حال شروع به ورجه وورجه میکنیانگار که چقدر وقته که خوابیدی و................خیلی عادت های دیگه که به مرور زمان برات میگم.
میخوام برات خاطرات نوزادیت رو تحت عنوان یادی از قدیما به مرور زمان بنویسم برات البته اگه شد وهر وقت مثل امروز زیادی به اون روزا رفته بودم.
مامان دیگه خیلی خوابش گرفته.میام الان بغلت و میخوابم.شبت بخیر پسرم.