18 ماهگی علیرضا خان
سلام نفس مامان.خوب و خوشی عشقم؟الان که بغلم آروم خوابیدی میدونم که خوبی.ایشالا وقتی این پستت رو هم میخونی خوب و خوش باشی
پسر نازم یکشنبه شما 18 ماهت تموم شد.این یعنی 18 ماهه که به زندگی ما رنگ و بویی تازه دادی.یعنی 18 ماه به من و بابات حسی رو دادی که هیچ کس غیر از تو نمیتونست بهمون بوده و اون حسی نبود جز احساس پدر و مادری.یعنی 18 ماهه نفسم به نفس تو بنده و فکر یه لحظه بی نفس کشیدن کاملا منقلبم میکنه.یعنی 18 ماهه که من مادرم رو تازه میفهمم.18 ماهه که معنی دل نگرانی های مادرانه رو میفهمم و بعد از این همه سال تازه 18 ماهه میفهمم زندگی یعنی چی و چرا داریم تلاش میکنیم.
این همه درس رو شما به ما دادی.همه ی اینا رو بارها و بارها شنیده بودم و خونده بودم ولی درکش نکرده بودم و درست نفهمیده بودم ولی الان وقتی یه بچه ای درد میکشه و یا ناراحته سریع دلم به حال مادرش میسوزه و قلبم فرو میریزه.
تو این 18 ماهه خیلی چیزا رو برای منو بابات زنده کردی.خلاصه انگار منو بابات 18 ماه از زندگیمون میگذره.
وقتی از داشتنت خوشحالمو وقتی سرمستم از بوی تنت و وقتی با بوسیدنت و دیدن ذوق کودکانت غرق شادی میشم فقط از خدا میخوام دامن همه ی کسایی که در آرزویی تجربه ی این همه زیبایی و نعمت هستند سبز بشه و اونا هم به خاطر داشتن این نعمت بیشتر و بیشتر شکر گذار خالقمون باشن.
اما شما از یکسالگی تا حالا چه کارهایی میکنی:
انقدر هزار ماشالا شیطون شدی که تحت هیچ شرایطی قابل کنترل نیستی.به قول بابا یه سره شدی و دکمه ی آن و آفت کار نمیکنه.تا زمانی که انرژی داری میدوی بازی میکنی و گه گاهی هم خرابکاری.
تا حالا یه دست فنجون کریستال که برام کادو آورده بودن و انقدر شیفتشون شده بودم که میخواستم سرویس فنجون هام رو همه رو از اون مدل بگیرم و با ذوق تو کابینت چیده بودم و با یه حرکت شکوندی(البته شما زحمت 5 تاش رو کشیدی و یکی که باقی مونده بود خودم از حرصم شکستم)گلدون مورد علاقم که به علاقه ی زیادی بهش داشتم رو با یک حرکت پودر کردی(اینجا بابا محسن بیشتر از شما مقصر بود چون تحت کنترل ایشون بودی با غفلت ایشون این اتفاق افتادوقول داد که سریعا گلدون جایگزین رو برام بخره و من بی خودی ناراحتم ولی وقتی از قیمت گلدون با خبر شد شما رو زد زیر بغلش و رفت تو اتاق تا من با اشکام پودر گلدونم رو جمع کنم)البته فدای سرت.من تمام حرص و اشکم از این بود که چرا بابا مواظب نبود و تا مدتها سر این قضیه ازش دلگیر بودم.نه به خاطر گلدونا(البته سر اونم بود)به خاطر اینکه اگه خدایی نکرده تو دست و پات میرفت من چیکار میکردم.
یه میوه خوری به بابا ممداینا خسارت زدی.یه تلویزیون به بابا حبیب اینا که داره روزهای آخر عمرش رو میگذرونه.یه فنجون نعلبکی عتیقه به پسر عموی بابا که کلی شرمندشون شدیم و کاری نمیتونستیم بکنیم.چند تایی عینک شکوندی که بازم یکی از عینکا مارک بود و کلی شرمنده شدیم.یه تلفن به مامانبزرگم و یه عالمه لیوان و کاسه بشقاب به همه.
کلا علاقه ی زیادی به شکستن داری و تا ازت غافل میشیم سر کابینتی و یه چیزی داری میشکنیاین قضیه به شدت باعث آبرو ریزیه چون کسی هزینه ای بابت خساراتت نمیگیره فقط خجالتش برامون میمونه
عادت کردی فقط باشیر خوردن بخوابی و غیر از این مدل هیچ جور دیگه ای نمیخوابی و این منو از موقعی که بخوام تو رو از شیر بگیرم میترسونه
تقریبا به طور کامل متوجه حرفامون میشی و کارایی که ازت میخوایم رو انجام میدی.
بیشتر کلماتی رو که بهت میگیم رو تکرار میکنی حتی اگه نتونی آهنگش رو میزنی.خیلی از کلمات رو همفقط اولش رو میگی.کلی واژه ی سخت بلدی ولی هر کاریت میکردیم آب رو نمیگفتی فقط نگاهمون میکردی و این خیلی بد بود چون اکثر وقتایی که بهت آب میدادم انقدر تشنه بودی که کلی غصه میخوردم.الان تقریبا یک هفته هست که آب رو میگی و وقتی میخوای دیگه خیالم راحته.
صبحها بعد از اینکه از خواب بیدار میشی خیلی تشنه ای و یه نصفه لیوان اول آب میخوری بعد شارژ میشی.(بس که تا صبح شیر میخوری)
لی لی حوضک و اتل متل و کلاغ پر و یاد گرفتی و وقتی باهات تاب تاب خمیر بازی میکنم و ازت میپرسم این سوزنه یا قیچی تو اوج خنده درست جواب میدی.
تمام اعضای صورت+دست و پا و مو و گوش رو بلدی و وقتی ازت میپرسم درست نشونم میدی و عاشق نشون دادن مژه و لپ و چانه و لب هستی.
داری سعی میکنی که خودت غذا بخوری و منم تا جایی که بتونم مانعت نمیشم.(چون اکثر وقتا خونه نیستیم بیشتر مراعات میکنم)
چند باری اتفاقی اعلام کردی که جیش داری و وقتی بردمت دستشویی و بازت کردم دستشویی کردی.اول خواستم آموزشت رو شروع کنم ولی بعد پشیمون شدم فعلا تفریحی این کار رو انجام میدیم تا موقع مناسبش برسه.
رقصیدنت خیلی بامزه شده و موقع رقص فقط دلم میخواد بچلونمت
جوجو همچنان تو خونمون رفت و آمد داره و کلی از وسایلمون رو میبره.مخصوصا سی دی که تازگیا بهش علاقه مند شدی و چندتایی رو داغون کردی که از مهم ترینش سی دی شماره 1 صد آفرینت بود که کار آموزش فارسیمون رو لنگ کرد.
هر از گاهی باهات با کارت ها کار میکنم و ولی اجباری نه به صورت بازی و بیشتر با خنده و شوخی.دلم نمیخواد هیچ اجباری تو یادگیری داشته باشی.
کماکان هر جا ما باشیم اونجا بهم ریخته میشه و تا جایی که اعصاب صاحبخونه یاری کنه میذارم دور و برت شلوغ باشه تا همه چیز رو حس کنی و تجربه کنی.
مامانم خیلی وقتا بهم میگه شلخته ای و اگه یکی بیاد در خونتون رو بزنه و خونت رو ببینه پی به شلختگیت میبره و آبرون میره.با اینکه واقعا از این موضوع ناراحتم فعلا تنها چیزی که برام اهمیت داره اینه که تو راحت باشی و به تو خوش بگذره.برای جمع و جور کردن و بشور بساب یه عمر وقت دارم ولی برای بازی با تو نگاه کردنت وقتی مشغول بازی و عشق و حالی و هر ثانیه یه کار جدید یاد میگیری و انجام میدی حتی یه عمر هم کمه و وقت کم میارم.پس منم کما فی السابق بی خیالم و از این شادی کودکانت لذت میبرم
هر وقت کارمون داری باسر اشاره میکنی تا بریم پیشت.
هر وقت که خوابت بیاد بالشتت رو پیدا میکنی و میگری دستت و میای سراغ من تا بخوابم بغلت و بهت شیر بدم تا بخوابی و حتما هم باید بالش بذارم زیر سرم تا راضی بشی و بخوابی.
بهت میگیم چشمات رو ببند و بخواب انقدر فشار میدی تا بوست کنم و چشمات رو باز کنی.
اکثر افراد فامیل رو به اسم و چهره میشناسی و اگه نتونی صداشون کنی آهنگ اسمشون رو میزنی.
مثل بابات اصلا علاقه ای به خوردن کدو نداری و مثل خودم شلغم دوست نداری.
تازگیا بالش میذاری رو پات و سر خودت رو میذاری روی بالش و پات رو تکون میدی و لالایی برای خودت میخونی.
قفل اولیه ی گوشیم رو خیلی راحت باز میکنی و بعد از اینکه من برات قفل دوم رو باز کردم خودت میری تو گالری و فیلمای مورد علاقت رو میبینی.
عاشق اینی که وسایلا رو زیر فرش قایم کنی(مثل پیرزن قدیمیا)در همین پنهان سازیات از زیر فرش مامان رباب پول پیدا کردی که یادش رفته بود اونجا قایم کرده(مامانبزرگم پیر نیستا)
به نقاشی کشیدن خیلی علاقه پیدا کردی و هر جا کاغذ و خودکار ببینی ترتیبشون رو میدی.
اما دایره لغاتت که چندتا از واضح تریناش رو برات میگم که بیشتر به کار میبریش:
به مامان راضی و محبوبه جون و مامان رباب میگی مامانه.
به من میگی مامان و هر از گاهی مامان اننا en na.به محسن هم میگی بابا سن.
به بابا ممد و بابا حبیب و بابا محمود خودت یه دفعه گفتی بابا جه که منظورت همون بابا جونه تازه این به قدری جالبه که من حتی یه بار هم هیچ کدومشون رو پیشت بابا جون صدا نکرده بودم.
به مامانبزرگم میگی مامازرگ.به آریا میگی آآ و به محیا میگی ma.
وحید رو va صدا میزنی و به خواهرش هما خیلی واضح میگی هما.
به الهه میگی لاله و غزاله رو میگی دزاله و خاله زهرا رو خائه زئا صدا میزنی.
لب تاب و آی پد رو خیلی با سوز صدا میزنی چون تازگیا کتر جلوی دستت میذاریم و هر بار بهت میگیم بگو آی پد با یه بغض خوشگل میگی.
به عمه طاهره میگی تایه یه و به عمه مریم میگی na nam البته الان چند روزی هست که فقط میگیma.
به موز و تخم مرغ و مرغ و موتور و مبل و موبایل و مبینا میگی mo.و همرو هم دقیق میشناسی ولی خب یه مدل صدا میزنی.
به بلال و بستنی و ببعی میگی ba.
به پول و توپ و پراید و پلیس میگی po.
به بادمجون میگی بام بم جو.و به انار با تشدید رو ن میگی انار.
خیلی باحال و رسا میگی یا لا (همون یا الله خودمون.چند باری از زبون بابا و بقیه مردا شنیدی).انقدر با مزه میگی که همه عاشق این کلمت هستند.مخصوصا دایی جلال که تا میبینتت میگه بگو یالا تو هم براش تکرار میکنی و اونجاست که دایی کلی میچلونتت.
وقتی بابا نیست و سراغش رو ازم میگیری و میگم بابا رفته شمال بره دانشگاه سریع میگی das.یعنی رفته درس بخونه.
مفهموم داغ و سرد رو خیلی خوب متوجه میشی و وقتی به چیز سردی دست میزنی فوری میگی یخ و وقتی داغ باشه میگی داخ.
تا اینجای قضیه رو داشته باش.فردا واکسن داری و من به شدت نگرانم و مغزم یاری نمیکنه.فردا بعد از واکسنت اگه تونستم همین پست رو با عکسات کامل میکنم.
خب من تا خط قبل برات نوشتمه بودم و سه شنبه صبح ساعت 8 رفتیم واکسنت رو زدم ولی قد و وزنت رو نگرفتن چون پرونده اونجا نداشتی.منم که خیلی وقت بود درست و حسابی چکابت نکرده بودم کلی ریختم بهم و میخواستم ببرمت پیش دکتر خودت که وقتی مهتاب جون فهمید با زن داداشش در میون گذاشت و اونم با خواهرش و خواهرشم با دوستش که توی بیمارستان پیامبران مسئول بهداشت هست و قرار شد امروز ببریمت(ببین چه سیر طول و درازی رو داشتیم)ساعت 9 صبح با بابا ممد رفتیم.وزنت 11/300 و قدت هم 78 بود.نمودار رشدت منفی شده و قرار شد ماه بعد دوباره ببریمت و اگه بازم رشد نکرده بودی از شیر بگیرمت.(حالا خود دانی میخوای شیر بخوری باید غذاتم درست و حسابی بخوری)یه برنامه غذایی بهم داد.اول فکر کرد عفونت ادراری داری یا کم خونی ولی وقتی گفتم این دو سه ماهه تقریبا همش مریض بودی غذا نمیخوری و فقط شیر میخوری برنامه بهم داد.
درد واکسنت که به پات زدن هر از گاهی اذیتت میکنه.چون عین این پیر مردا بعضی وقتا میشینی و جای واکسنت رو ماساژ میدیانقدر با مزه میمالی که هم آدم دلش برات میسوزه هم خندش میگیره.
دیشب تا صبح تقریبا بالای سرت بیدار بودم که تب نکنی.هر 4 ساعت هم بهت قطره دادم که درد پات اذیتت نکنه.ساعت 3 بود که دیدم داری داغ میشی خودت بیدار شدی که آب بخوری منم بهت قطره دادم و گرسنتم شده بود آخه دیشب شام نخوردی.برات غذا گرم کردم و دو سه تا قاشق خوردی و گیر دادی لب تاب رو روشن کنم فیلمای خودت و بابا محسن رو ببینی.تا 4 بیدار بودیم بعدش خوابیدی و منم یه کم دیگه بیدار موندم و وقتی دیدم دیگه پیشونیت داغ نیست سرت رو گذاشتم تو بازوم که دمای بدنت رو حس کنم و خودمم خوابیدم تا 9 که رفتیم برای پایش رشدت.
بریم ادامه مطلب چندتایی ازت این چند وقته عکس گرفتم ببین.حال و حوصله خیلی نداشتم عکسات خیلی خوب نشده ولی برات میذارم.
شنبه صبح عمه مریم آش درست کرد و بردیم سر خاک مامان اکرم و اونجا پخش کردیم.شبش هم تولد وحید بود و آخر شب رفتیم دنبالش وسورپرایزش کردیم و بردیمش شام بیرون و بعد از اون هم رفتیم برلیان و ساعت 12 برگشتیم خونه بابا ممد.
این عکسا برای موقع شامه:
البته قرار نبود شام بریم بیرون.وگرنه خوشتیپ تر میرفتیم.
این عکسا هم برای خونه ی مامان راضی هست که داری ترتیب تقویمشون رو میدی:
اینم فیگورت بعد از اینکه دیدی مچت رو گرفتم:
اینجا هم داریم میریم خونه مامان رباب و عقب ماشین پیش منو خاله زهرا نشستی و اولین بار که خودت خواستی رو صندی باشی و نیای تو بغل من.جذبه هم داری آدم جرات نمیکرد بهت دست بزنه:
این عکس روز قبل واکسنته که میخواستم حمومت کنم:
حموم خونه بابا ممدینا برات تازگی داشت کلی فضولی کردی:
عکس از رکز بهداشت ازت ندارم ولی این عکس بعد از واکسنته که اومدیم خونه و بهت قطره دادم و خوابیدی:
شبش هم بی تابی میکردی یه کم که بابا ممد لباس خودش رو تنت کرد و سرگرم شدی:
اینم پست پایان 18 ماهگیت گل پسر.البته الان 1 سال و 6 ماه و 3 روز از سنت میگذره.
خدا رو صد هزار بار شکر بابت گلی مثل تو
بعدا نوشت:یادم رفت بهت بگم پسر گلم دندون نیشت از چپ بالا درست شب قبل از واکسنت یعنی تو 18 ماه و یک روزگیت سر زد بیرون و با این دندون شما 13 دندونه شدید