عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا در نمایشگاه اسباب بازی

1393/8/9 1:34
نویسنده : مامان عليرضا
1,852 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم و سلام خاله های مهربون علیرضا.

روز جمعه 2 آبان آخرین روز نمایشگاه اسباب بازی با مامان راضی و خاله زهرا و بابا حبیب راهی نمایشگاه شدیم.اول قرار بود منو خاله بریم بعدش چون شما تو خونه حوصلت سر رفته بود قرار شد که بابا حبیب که داره ما رو میرسونه شما و مامان راضی هم با ما بیاید تا یه بادی به کلت بخوره و کمتر دد بگیکچلاما همین که خواستیم از ماشین پیاده بشیم چنان با معصومیت نگاهمون کردی که دلم نیومد نبرمت با اینکه میدونستم چه بلایی سرمون میاری.طفلی بابا حبیب هم مجبور شد تو اون شلوغی یه جایی چند صد کیلومتر اون طرف تر پیدا کنه و منتظرمون باشه.

وارد نمایشگاه که شدیم کلی ذوق کردی و خوشحال بودی و منم خوشحال از اینکه انگار اشتباه کردم و شما آقا شدی و نمیخوای ما رو اذیت کنی تو همین فکرا بودم که با دیدن توپهایی که دست اکثر مردم بود نوای دلنشین پو. پو رو سر دادی و ما هم در پی یافتن محل فروش توپها شدیم و با پیدا کردن غرفه ی مخصوص دیدیم که همه ی توپها شونو خریدن و فقط چندتایی دارن و ما هم به سرعت یه ساک خریدیم.قضیه همین جا ختم به خیر نشد که:حالا گیر داده بودی که با توپها بازی کنی.

توی یکی از غرفه ها یه استخر توپ گذاشته بودن که شما رو گذاشتیم داخلش ولی ترسیدی و منم چون خاطره خوبی از استخر توپ ندارم(دو سه ساله بودم که وقتی رفته بودیم پارک میرم تو استخر توپ و یه آقا پسر محترم  که مشغول پرش از بالای استخر بوده با پاشنه ی پا میاد و چشم منی که نمیتونستم اونجا خودم رو نگه دارم و با وجود اینکه سنم خیلی کم بود ولی صحنه ی اون موقع رو کاملا یادمه حتی اینکه چه طوری بابا حبیب و مامان راضی از لای توپ ها نجاتم دادن رو خوب یادمه و بیشتر از اون چهره ی پسره و باباش رو که بابا حبیب دات فرهنگ استفاده از یه جایعمومی رو بهشون با عصبانیت گوشزد میکرد) سریعا درت آوردم و همین باعث شد که گریه کنی  نوای دلنشین پو رو اینجا هم سر بدی.دوباره گذاشتمت داخل ولی بازم گریه کردی و ترسیدی.مسئولغرفه هم رفته بود رو مخم که هی میگفت بچه هاتون رو بذارید و خودتون برید بیرون ما مواظبشونیم.یکی نبود بهش بگه که بچه ای که با زور میاریش تو و به والدینش برای استفاده از اینجا التماس میکنی و چه جوری میخوای نگه داری وقتی منه مادر نمیتونم ساکتش کنمشاکیمنم با وجود گریه ای که داشتی برت داشتم و اومدیم کنار.

این پروسه ی توپها تموم نشده بود که خدا پدر و مادر این بالا بالا رو بیامرزه که اونجا یه غرفه زده بودن و کلیپشون رو داشتن تو یه تی وی بزرگ پخش میکردن که باشنیدن آهنگ محبوبت دست از گریه برداشتی و به این پوزیشن تغییر حالت دادی(البته بعد از نشستن رو صندلی)

این تصویر یه پسر خوب و مودبه در حال فکره که چند لحظه ای بعد از این عکس تغییر مکان میده به روی میز و اونجا مشغول قر دادن میشه.

بعد از بالا بالا میری تو غرفه خلاقیت کدک و مشغول نقاشی میشی و منو اول خاله زهرا بعدم منو مامان راضی میریم کمی برات خرید میکنیم و شما هم مشغول نقاشی کشیدنی:

یک عدد وسیله ی صورتی آبی در عکسا معلومه این قصه داره:

شما تو این وبلاگ دوستی داری به نام آیدین که به این وسیله میگه دو دو.برام خیلی اسمش جالب بود.چند وقت پیش یه دونه از اینا برات خریدم ولی خیلی باهاش بازی نمیکردی و هر چند روز یه بار صداش رو در میاوردی زودم ازش سیر میشدی.با دیدن این وسیله توی نمایشگاه به یک بار آواز دو دو سر دادی و من حیرون از اینکه من تا حالا نه اسم این وسیله به قول خاله زهرا که میگه اسمش چرخ و فلکه رو پیشت برده بودم نه راجع به اینکه آیدین اینو دو دو خطاب میکنه چیزی گفته بودم و برام جالب بود که تو هم براش همین اسم رو انتخاب کردی.واین موضوع وقتی برام جذاب ر شد که با تعریف کردن این قضیه برای بابا ممد که اونم چند روز پیش شمال یکی برات خریده بود گفت که توی بازار وقتی دست یه بچه دیدی گریه کردی و گفتی دو دو و اون که نمیدونسته چیه بغلت کرده و وقتی از بغل اسباب بازی فروشی رد میشه میبینه که بازم داری میگی دو دو پیگیر که میشه میبینه داری به اینا اشاره میکنی و برات یه دونه میخره.

کلی بابت این دو دو گفتنت ذوق کردم.آخه خیلی از ابتکار این اسم خوشم اومده بود وقتی خودت خودجوش گفتی بیشتر ذوق کردم.گمونم به خاطر صدایی که موقع حرکت دادنش تولید میشه بهش میگی دو دو.

ولی همین جا از همین تیریبون اعلام میکنم که مریم جونم و آیدین جونم ثبت اختراع اسم دو دو دست شماست و علیرضا درس پس داد و ما به همگان گفتیم که از آیدین یاد گرفتیمخندونکزیبا

خلاصه که کمی بعد با بابا حبیب تماس گرفتم تا بیاد و شما و مامان راضی رو برگردونه تا من و خاله زهرا بتونیم درست بگردیم.رفتنت از لحظه ی اول توام با گریه بود تا زمانی که بابا حبیب بیاد دوباره دنبال منو خاله و برمون گردونه خونه که نیم ساعتی طول کشید.

عکسای این چند روزه و خریدامون تو ادامه ی مطلبه تشریف بیارید:

این خریدامونه +یه پک سی دی های بیبی انیشتین که فعلا خیلی علاقه به دیدنش نشون نمیدی و فقط وقتی نی نی هاش میان ذوق میکنی:

لحظاتی بعد از اومدنمون خونه ی مامان راضی به این حالت دچار شد:

آثار حضور منو شما از جلوی در ورودی تا ته اتاق خاله زهرا کاملا نمایانه و نیازی به توضیح نیست که ما چقدر مرتب هستیم واون لگن هم که قبلا در پستهای قبل قید شده بوده که جز وسایل بازی شماست

طفلکی مامان راضی ما که میریم خونمون تا دفعه ی بعد که دوباره بیایم مشغول پاکسازی گندهای به جا مانده از ماستخندونک

با همه ی خریدهامون ارتباط برقرار کردی و به خونه سازی خیلی علاقه نشون دادی و از این بابت کلی خوشحالم.اینم عکس اولین سازت هست که بلافاصله بعد از شست و شوی خونه سازی  ها باهاشو ساختی:

اینم علیرضا خان مشغول بازی و فیلم دیدن به طور همزمان:

گیر دادی که بذارمت توی سطل:

اینم روز بعدشه:

و اما علیرضا خان و بازی های جدیدش که همش پر خطره:

مشغول بهم ریختن بخش دیگه ای از خونه ی مامان راضی:

یه لحظه بعدش مشغول غر غر کردن:

خواب بعد از یه روز پر شیطنت:

پریشب بالاخره بعد از یک ماه برگشتیم خونمون و من به اندازه ی یک ماه کار دارم.انقدر خاک تو خونمون هست که فکر کنم چند روزی درگیری دارم.

اینم از این چند روزمون.دوست دارم همه ی دلیل من برای زندگیبوسبای بای

پسندها (13)

نظرات (21)

مریم مامان آیدین
9 آبان 93 11:47
سلام به الهام جون گلم و علیرضای ناناااااااااااااااازم اولا دودو باز شدن پسری مبارک امیدوارم به جرگه مامان های بی کلاسی که با انواع دودو منتظر انتخاب بچه ها برای بازی در خیابون هستن بپیوندی خجالتمون دادی دوست جون.....ثبت اختراع رو ممنون ولی چاره ای نبود...قرار بود روزی صد بار صداش کنم باید یه چیز ساده میگفتیم بهش الهام جون اولین دودو آیدین یه هواپیما بود که دسته داشت و با راه بردن پره های بالاش میچرخید و زبونش درمیومد و چشماش هم چپ میشد تو سن علیرضایی اون براش خیییییییییییییلی جالب بود و عااااااااااااااشقش بود....مامانیش خریده بود و خونه اونا مونده بود و تا میرسید اونجا اول سراغ اونو میگرفت و بعد یواش یواش انواع دودو پاشون به خونمون باز شد....برام خیلی جالبه که علیرضا خودش اون عصا چرخی رو دودو صدا زده....قربون خلاقیتش برم من البته انقدر من تو خیابون و شمال و همه پاساژها و ....میگم آیدین دودو رو نزن اونور...دودو رو بیار اینور و خیییییییییییلی هم بیرون میریم یواش یواش این اسم بین المللی خواهد شد!!! چقـــــــــــــــــــدر اسباب بازی های خوشگلی خریدی خاله.....دست مامان الهامی درد نکنه آیدین اندازه علیرضا بود چند باری لگو بازی کرد و دیگه علاقه نشون نداد الهام جون شهر بازی سرپوشیده بولینگ تو زیر پل صدر خیابون شریعتی به مامان بچه های کوچیک اجبارا میگن برین تو اون فضای توپ بازی تا بچه ها نترسن....آیدین هم اولین بار نمیرفت و من که رفتم حالا بیرون نمیومد میدونم خرید رفتن با این وروجک ها چه عذابیه....ایشالا دودو باز که شد خودش جلو جلو میدوه و دیگه کاری باهاتون نداره....ای جوووووووونم عسل پسر راستی وضعیت خونه خودتون هم از این به بعد همون شکلی خواهد بود....سعی کن عادت کنی الهام جونم خیییییییییلی ببوس شوکولات خوشمزه منو
مامان عليرضا
پاسخ
سلام به روی ماه مخترع قرن مریم جونم و گل پسر نازش. ممنون ولی هنوز دو دو باز حرفه ای نشده و هنوز جا داره تا من بخوام به جرگه ی پر کلاس مامانای بچه دو دو باز بپیوندم اختیار داری مریم جون میخوای کارای رسمی ثبتیش رو خودم برات به عهده بگیرم پس آیدین جون از یه دو دوی با کلاس به این دو دو ها رسیده.خدا آخر عاقبت مار وبه خیر کنه که با این دو دو ها شروع کردیم.فکر کنم بعدنا یه قوطی میندازه رو زمین و با چوب هولش میده راستش برای خودمم خیلی جالب بود چون من هنوز خودم نمیدونم شما این وسیله ی جذاب رو با o تلفظ میکنید یا اوعلیرضا که 2.2 صداش میکنه. فکر کن رفتید سفر خارج اونجا مامانا دارن به بچه هاشون میگن دو دو رو نزن اینور یا بچه ی خوبی باشی یه دو دو جدید برات میخرمتو نی نی وبلاگم که دو دو رو تو دهن همه انداختی و بین المللی کردنش خیلی دور نیست ممنون خاله جون من خودم تو بچگیم علاقه ی زیادی به پازل و خونه سازی داشتم دوست دارم علیرضا هم علاقه مند باشه و به خودم رفته باشه.فعلا که تو این یه هفته ای حسابی سرگرمش کرده و دست از سر کچل ما برای چند لحظه ای برمیداره راستش به خاطر جاشون مجبور بودن ولی به نظر من مسئولیت قبول کردن تو یه همچین جایی بی عقلیه.جالب بود که پدر و مادرا بچه هاشون رو گذاشته بودن و رفته بودن ولی من صد سال یه همچین کاری نمیکردم. یعنی میشهدلم برای یه خرید درست و درمون لک زده خخخخ وضعیت خونه ی ما الان مدت هاست که بد تر از اینه ولی خب من ضد ضربه شدم و مامانم هنوز به این فجاهت عادت نداره و براش سخته طفلی فدای تو دوست مهربون.تو هم پسر نازنینت رو ببوس
سحر مامان یسنا
9 آبان 93 18:19
ای جون دلم ناز پسر مبارکت باشه اسباب بازی های نازت یسنای منم وقتی خیییییییلی شیطونیکنه همین جوری خوابش میبره
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون خدا حفظ کنه یسنا جونمون رو
مامان اعظم
9 آبان 93 23:13
عزیزم..مامانی چقدر واست خرید کرده...دستش درد نکنه.... نیفتی از اون بالا خاله
مامان عليرضا
پاسخ
سرتون درد نکنه خاله جون. این کار هر ثانیمه بهم میگن ایلجیما(بازیگر نقش اول سریال رودخانه ماه)
مامانی
10 آبان 93 0:52
سلاااااام خوبیییییییین واااای امیدوارم که همیشه سالم و سرحال باشین خیییییلی نانازیه این گل پسر عکسای خوشکلی هم میگیرین خدا حفظ کنه برا پدر و مادرش
مامان عليرضا
پاسخ
سلام ممنون خاله ی مهربون. چشماتون ناز میبینن.خدا پسر شما رو براتون حفظ کنه
الهام مامان علیرضا
10 آبان 93 8:36
سلام الهام جون مبارک علیرضا جون باشه راستش با بچه جایی رفتن یعنی:"" و "" و در نهایت "" منم بارها دلم برای علیرضا سوخته و با خودم بردمش ولی اساسی اذیت شدم جالبه که درس عبرت هم نمیشه برام و بازم دفعۀ بعد همین کار و میکنم انگار اگه اذیت نشم بهم خوش نمیگذره وقتی آدم یه خاطره بد داره تو بچگی، ترس از اون تو تمام زندگیش باقی می مونه برای همینه که مراقبت از کوچولوها و تنها نگذاشتنشون خیلی خیلی تاکید شده... منم خیلی می ترسم چیزی تو بچگی تو ذهن علیرضا بمونه حالا علت "دودو" گفتن آیدین را یافتیماتفاقا ما هم به تقلید از آیدین خان میگیم "دودو"
مامان عليرضا
پاسخ
سلام الهام جونم. ممنون.سلامت باشی دوستم. صد در صد باهات موافقم.منم مثل شمام.هر بار که عاصیم میکنه میگم دیگه نمیبرمش ولی تا دفعه ی بعدی یادم رفته و باز گول نگاه معصومش رو میخورم دقیقا همینطوره.راستش خودم خیلی استخر توپ رو دست دارم وی هر بار که میبینم یک داره از اون بالا میپره پایین و بچه های کوچیکتر اون زیر میرا هستند دلم میریزه دودو آیدین داره بین المللی میشه
مامان عسل 
10 آبان 93 8:44
به به چقدراسباب بازیییییییییییییییییییی خوش باشی عزیزم بااین همه اسباب بازی که مامانی خریده
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون
الهام مامان علیرضا
10 آبان 93 8:50
الهام چه دودوی باکلاسی گرفتی خواهر این مدلی شو ندیده بودم تا به حال البته شاید هم قبلا بوده و عدم بازار گردی من باعث شده تا به حال به چشمم نخوره مبارک علیرضا جون باشه. راستی تازه کفش های علیرضا جون و دیدم دقیقا همین مدل نوروز 92 برای علیرضا خریدم که سریع تنگش شد و الان کاملا نو هست و اونجا بود که تصمیم گرفتم پس از این برای علیرضا کفش گرون قیمت نخرم تو این سن عاشق ریخت و پاش هستند و علاقۀ زیادی به وسایل خونه دارند کم کم میرن سراغ اسباب بازی و دست از سر کشو ها و کابینت ها بر می دارند اون بالا چیکار می کنی بچه؟مراقب باش خاله جون درسته ورزشکاری تو ژنتیکت هست خاله جون ولی خیلی آکروباتیکه هااااا و هنوز برای شما زوده می بوسمت عزیزم چقدر ناز خوابیدی
مامان عليرضا
پاسخ
قابل علیرضای گلم رو ندارههی میگم برو مثل بقیه خانوما بازار گردی هی بگو من اهلش نیستم ببین چه حسن های خوبی داره چه جالب اینم شد از دیگر تشابهات علیرضا ها با هم دیگهخدا رو شکر علیرضا زیاد پوشید.این کفشش رو خیلی دوست دارممن متاسفانه برای علیرضا پاپوش هایی که گرفتم خیلی زود تنگ شد و هر کدوم رو دو سه بار بیشتر نپوشید.اونا خیلی بهم فشار آورد چون از کفش بیشتر بابتش پول داده بودم خدا از دهنت بشنوه دیگه از بس ظرف و ظروفام رو شکونده همه چیزم ناقص شده.همین دیشب به پیش دستی و یه پیاله شکوند میبینی یک دقیقه ولش میکنیم سر از بالاترین نقطه ی مبلا در میاره.خیلی شیطون شده.ماشالا من نمیدونم این بچه ها این همه انرژی از کجا میارن ممنون عزیزم.شما هم پسر گل و خوشگلم رو از طرف ما ببوس
مامان آنیسا
10 آبان 93 12:06
به به چه اسباب بازیهای خوشکلی - مبارکت باشه عزیزم وای مامانی من که ازدست lego نابودم بسکه من جمع میکنم و آنیسا پحش میکنه می یبینم که حسابی وروجک شدی و از مبل بالا میری گل پسر
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون امان از دست این بچه ها تو این یه هفته دیسک کمرم زده بیرون بس که از رو زمین جمعشون کردم.جمعم که نمیکنم همش تو پر و پامون فرو میره.میخواستم تعداد بالا براش بگیرم خوشحالم با نفس شیطانیم مبارزه کردم و به کمم قانع شدم وروجک نگو خاله جون.بگو خیلی خیلی وروجک
مریم مامان آیدین
10 آبان 93 13:22
الهام جونم تلفظ آیدین doo doo میباشد یعنی او وقتی کوچیک بود گاهی تو خیابون مردم فکرای بدی میکردن الانم ما عادت دارین ولی گاهی میگه مامان دودومو بپیر یهو چهارتا سر با تعجب برمیگرده!!!!!
مامان عليرضا
پاسخ
پس درست حدس زده بودم.چون دودو میخوندم.یکی دو بار هم که گفته بودم نگاه های پر از تعجب مردم رو دیده بودم گفتم شاید اشتباه میکنم. بیان علیرضا نسخه ی اسلامی اختراع شماست با این اوصاف.بچم فیلترینگش بالاستمیخواد ابهامات رو از بین ببره ببوس شیرین زبونم رو
مامان پارسا
10 آبان 93 17:16
ماشالله خیلی نازه...
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون عزیزم نظر لطف شماست
مامان آني
11 آبان 93 14:31
سلام فندوقي مباركت باشه چه اسباب بازيهاي خوشگلي ، دست مامانت درد نكنه. به قول شما كارهاي اين وروجكها خيلي شبيه همه ، آخه هر چي باشه تقريبا يه ماه آرام از عليرضا جون كوچيكتره آرام هم همش دوست داره بره بالاي مبل و اينور و اونور بره خدا همه بچه ها رو حفظ كنه .
مامان عليرضا
پاسخ
سلام خاله جون.ممنون. آره واقعا.وقتی پستاتون رو میخونم با یه کم اینور و اونور آرام بعد از علیرضا تمام کارای اونو انجام میده. شیطنت هاشون داره خطرناک میشه دیگه باید خیلی مواظبشون باشیم آمین
مهتاب مامان اریا
11 آبان 93 20:27
الی چراا کامنت من نیست
مامان عليرضا
پاسخ
مهتاب جونم نظرت برای من نیامده.
مامان
12 آبان 93 13:20
سلام به مامنی گل و پسر گلگلیش خوبین؟خوشین؟ان شاء الله همیشه خوش باشین خوش بحالت علیرضاجون رفتی نمایشگاه.منم خودم بشخصه عاااااااشق این جور نمایشگاهام خدا بهت ببخشه این گل پسره نازو التماس دعا عزیزم
مامان عليرضا
پاسخ
سلام عزیزم.ممنون خوبیم خدا رو شکر سلامت باشی عزیزم.خدا گل ناز شما رو هم به شما ببخشه محتاجیم به دعا.ما رو تو این شبا یادتون نره
مامان زهره
13 آبان 93 18:01
گل پسرتون رو خدا حفظ کنه سر فرصت میام بهتر باهاش آشنا میشم الان دخملی مریضه
مامان عليرضا
پاسخ
سلام.ممنون عزیزم خدا پارمیس جون رو هم برای شما حفظ کنه.ایشالا که حالش هم زودتر خوب بشه ما با افتخار لینکتون کردیم
مامان زهره
13 آبان 93 18:04
کاش همچین نمایشگاهی اینجا بود پارمیسو میبردم خیلی خوشحال میشد هر قدر هم اذیت میکرد مهم نبود
مامان عليرضا
پاسخ
ایشالا که هر کجا هستید توی شهر شما هم یه همچین نمایشگاهی دایر کنند. خوشحالی بچه ها لذتی داره که توی هیچی نیست
سحرمامی آرتین
13 آبان 93 21:55
ای جانم خاله فداش بشه چه جیگری شده این عزیز. اسباب بازیهاتم مبارکت باشه خاله جونی. موفق باشی.
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون.نظر لطف شماست شما هم همینطور.آرتین جون رو ببوسید
مامان پارسا
14 آبان 93 16:26
/), ,/) ( ' ; ' ) ;(,,)-(,,) می بوسمت /),, /) ('; ' ) (,,)-(,,) یکی این ور /) ,,/) ( ' ;') (,,)-(,,) یکی اون ور
مامان عليرضا
پاسخ
مرسی خاله جون.ما هم لپ شما و پارسا رو از هر دو طرف میموچیم
مهزاد مامان عرفان
15 آبان 93 20:02
سلام خاله جوني ممنون كه به عرفاني سر زدين. عزيزم دست لئوناردو داوينچي رو از پشت ي توني ببندي نااميد نشو. جدا خوب ميكشي
مامان عليرضا
پاسخ
سلام خاله جون.خواهش میکنم عرفانی دوستمونه ممنون خاله جون ولی نقاشی جلوی ما حاصل دسترنج مردم بود و ما تازه مشغول کشیدن چند عدد خطی بودیم که کمی در عکس نمایان است
مامان الهام
16 آبان 93 11:47
عزیزم چه اسباب بازی های خوشگلی مبارکت باشه
مامان عليرضا
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان شیرین خانم
18 آبان 93 20:56
سلام بعد از این همه وقت. مبارک اسباب بازی هات جیگر خاله. ماشاله شیطنت ها شروع شده
مامان عليرضا
پاسخ
سلام به روي ماهت دوست خوبم.ما كه مرديم از نگراني،خدا رو شكر كه خوبيد ممنون خاله جونبععععلللللله خيلي شيطون.خيلي
مامان شیرین خانم
24 آبان 93 17:37
خدا نکنه گلم متأسفانه اینترنت نداشتیم. و یکمی هم سرمون شلوغ بود.خوشحالم دوباره می بینمتون مخصوصا این آقا پسر شیطون نمکی رو
مامان عليرضا
پاسخ
خدا رو شكر كه خوب بوديدما هم از اينكه شما صحيح و سالم برگشتيد خوشحاليم